اخبار عمومی
اعلام وصول 2
3977
تاریخ انتشار: 1393/12/21 09:54
جدایی از همسر دوم به خاطر اختلاف سنی -ارتباط نوعروس 16ساله با پسرجوان به دستگیری او انجامید -داستانی تکان‌‌دهنده از زندگی زنان معتاد در تهران-نقشه شوم دوبرادر، برای قتل وغارت زن ثروتمند-دفن جسد همسر در باغ عمو-

 عصرجهان:مروری بر حوادث گزارش شده در رسانه های روز چهارشنبه ایران (منابع بسته خبری:سایت های خبری- مطبوعات)

جدایی از همسر دوم به خاطر اختلاف سنی
مرد می‌انسال که از اختلاف سنی با همسرش خسته شده بود تصمیم به جدایی گرفت.
جدایی از همسر دوم بخاطر اختلاف سنی
به گزارش خبرنگار حوادث باشگاه خبرنگاران، چندی پیش مردی می‌انسال با مراجعه به دادگاه خانواده درخواست طلاق داد.
وی در خصوص علت آن به قاضی گفت: آقای قاضی ۶ سال پیش با همسرم دومم ازداواج کردم. آن زمان همسر اولم فوت کرده بود و من هم با این زن ازدواج کردم. همسرم ۵ سال از من بزرگ‌تر بود ولی این موضوع برایم اهمیتی نداشت. اما حالا که ۶ سال از ازدواجمان می‌گذرد تازه متوجه این اختلاف سنی شدم و تصمیم به جدایی گرفتم.
مرد می‌انسال ادامه داد: همسرم از من خیلی پیر‌تر است و من نمی‌توانم این اختلاف سنی را تحمل کنم. اوایل ازدواجمان تصور می‌کردم که موضوع با اهمیتی نیست و می‌توانم با آن کنار بیایم. ولی کم کم باعث شد که از این ازدواج پشیمان شوم. تا جاییکه تصمیم به جدایی گرفتم.
بعد از صحبت‌های این مرد قاضی همسر او را هم به دادگاه احضار کرد تا صحبت‌هایش را بشنود. ‎
ارتباط نوعروس ۱۶ساله با پسرجوان به دستگیری او انجامید
یک نوعروس در حالی‌که فقط چند ماه از ازدواج اجباری‌اش با مرد مکانیک می‌گذشت، به خاطر رابطه پنهانی با پسر جوانی بازداشت شد.
سکینه تنها ۱۶ سال دارد. او تن به ازدواجی داده بود که اصلاً نظرش را درباره آن نپرسیده بودند. در خانه آن‌ها حرف آخر را پدر می‌زد.
مدتی پیش مرد جوانی به نام عزیز با مراجعه به پلیس آگاهی ادعا کرد همسرش به‌طرز اسرارآمیزی ناپدید شده است. او در این باره افزود: تنها چندماه پیش بود که ما با هم ازدواج کردیم. من همه تلاشم را انجام دادم تا او در زندگی کم و کسری نداشته باشد. این اواخر رفتارش عجیب شده بود، دائماً خود را در اتاقش حبس می‌کرد.
باتوجه به اطلاعاتی که از نشانی‌های ظاهری این دختر در اختیار مأموران قرار گرفته بود آن‌ها تجسس‌های گسترده‌ای را برای به‌دست آوردن ردی از نوعروس ناپدید شده آغاز کردند.
در حالی‌که چند روزی از این ماجرا می‌گذشت بررسی روی تلفن همراه وی مشخص کرد او روز‌های آخر پیش از ناپدید شدن در شبکه‌های اینترنتی عضو شده و با افراد مختلفی چت کرده است.
بررسی‌های تخصصی روی این اطلاعات نشان داد پسر جوانی با مشخصات محمد با او تماس تلفنی هم داشته است. بدین ترتیب تلاش‌ها برای به‌دست آوردن ردی از این پسر دانشجو آغاز شد تا اینکه مخفیگاه او در یکی از خانه‌های ویلایی حاشیه شهر به‌دست آمد.
مأموران برای بازداشت او وارد عمل شدند و نوعروس ۱۶ ساله به همراه پسر جوان بازداشت شدند.
عروس نوجوان درباره ماجرای ازدواج و فرارش از خانه گفت: به اصرار خانواده‌ام با عزیز که ۲۷ ساله بود و در یک مکانیکی کار می‌کرد ازدواج کردم چون او کسی نبود که من دوستش داشتم زندگی برایم تیره و تارشده بود و برای دور بودن از وی صبح به مدرسه می‌رفتم و بعد از آن هم به اتاق خوابم پناه می‌بردم و خانواده‌ام را چون خائنی می‌دیدم که مرا در آتش ناخواسته انداخته‌اند و مرا درک نمی‌کنند.
امتحانات سال دوم را خراب کرده بودم، اندوهگین و کسل بودم، دیگر از این زندگی خسته شده بودم، احساس تنهایی و بی‌کسی به سراغم آمده بود، نمی‌توانستم خودم را به کاری مشغول کنم، نیاز به کسی داشتم که در کنارش احساس آرامش کنم این در حالی بود که از عزیز متنفر بودم، او هر کاری می‌کرد که دل مرا به‌دست آورد من هر روز از او دور‌تر می‌شدم. یک روز در مدرسه از طریق دوستانم و به پیشنهاد آن‌ها برای اینکه از این حالت کسالت‌بار‌‌ رها شوم با شبکه مجازی «لاین» آشنا شدم. ابتدا نمی‌دانستم چطور شبکه‌ای است اما چون دختری تنها بودم این فرصت را غنیمت شمردم تا بتوانم از طریق آن اوقات و فکرم را مشغول کنم. با گوشی که داشتم عضو شبکه لاین شدم و این ابتدای کشیده شدن من به منجلابی بود که از آخرش بی‌اطلاع بودم.
در این شبکه با افراد مختلفی آشنا شدم. در میان آن‌ها پسر جوانی که خود را دانشجو معرفی می‌کرد توجه‌ را جلب کرد. وقتی او با چرب‌زبانی به من ابراز علاقه کرد ناخواسته در دامی که برایم پهن کرده بود گرفتار شدم. با حرف‌هایش مرا به خود وابسته کرد. آنقدر حرف‌های خوب می‌زد که فکر می‌کردم او شاهزاده قصه‌های من است و شوهرم را کاملاً فراموش کرده بودم.
در هر فرصتی با او تماس می‌گرفتم و با هم ساعت‌ها حرف می‌زدیم. یک روز او پیشنهاد داد که با هم بیرون برویم. ابتدا ترسیدم اما وقتی احساس کردم ناراحت شده است، پذیرفتم. به اتفاق هم ساعتی را در خیابان‌های شهر چرخیدیم، ناگهان او مرا به خانه ویلایی در حاشیه شهر برد. نمی‌خواستم داخل خانه بروم اما او با اجبار مرا به داخل برد. دیگر فهمیده بودم که در چه دامی گرفتار شده‌ام اما کاری از دستم برنمی‌آمد. او تهدید کرده بود اگر به خواسته‌اش تن ندهم همه صحبت‌ها و عکس‌هایی که از من دارد را در اختیار خانواده و شوهرم قرار خواهد داد.
وی در پایان گفت: اگر مادر و پدرم با من رفیق بودند و به جای کتک زدن و استفاده از حرف‌های رکیک که مرا به جنون نزدیک می‌کرد، تن به ازدواج اجباری نمی‌دادند، زندگی من اینچنین نبود و چون در خانوده من ایمان و معنویت رنگی نداشت، من به بیراهه کشیده شدم و دوستی از طریق لاین فقط تنهایی مرا پر کرد که اول به‌صورت تفننی بود که با هوسرانی شکل گرفت.
دفن جسد همسر در باغ عمو
مردی که متهم است بعد از قتل همسرش جسد او را در یکی از روستاهای فیروزکوه دفن کرده بود، اتهام خودش را انکار کرد.
به گزارش سرویس حوادث جام نیوز به نقل ازتابناک، چهاردهم آبان ماه زن می‌انسالی مأموران کلانتری تهرانپارس را از ناپدید شدن دخترش با خبر کرد.
او گفت: بعد از فوت شوهرم دوباره ازدواج کردم اما دخترم که مریم نام دارد‌‌ همان موقع از من جدا شد و به تنهایی زندگی می‌کرد. او کارمند بانک بود تا اینکه دو سال قبل به عقد مردی به نام سجاد درآمد اما چهار ماه است که از او خبری ندارم و حتی از بانک هم که پیگیری کردم فهمیدم مدتی است به محل کارش نمی‌رود. وقتی از شوهرش سراغ او را می‌گیرم جواب درستی نمی‌دهد.
پس از مطرح شدن شکایت، کارآگاهان اداره یازدهم به دستور قاضی احمدبیگی، بازپرس ویژه قتل مشغول بررسی شدند. در اولین گام، شوهر ۲۶ ساله مریم که سجاد نام داشت مورد تحقیق قرار گرفت. او گفت: دو سال پیش با مریم ازدواج کردم اما به خاطر اختلافی که پیدا کردیم، شانزدهم خرداد امسال به صورت توافقی از هم جدا شدیم.
کارآگاهان در بررسی‌های بیشتر دریافتند مریم یک خودرو ۲۰۶ و یک ویلا هم در شهرستان فریدون کنار دارد اما خودروی او در اختیار سجاد است و ویلا هم توسط سجاد و با وکالت از مریم فروخته شده است.
سجاد مدعی شد مریم ۱۳۰ میلیون تومان به او بدهکار بوده به خاطر همین ۲۰۶ و ویلای فریدونکنار را به او داده است.
بعد از آن مأموران به آدرس دفترخانه‌ای که سجاد ادعا کرده بود در آنجا از همسرش جدا شده است، رفتند اما مشخص شد چنین دفترخانه‌ای اصلاً وجود ندارد. او که هیچ مدرک قانونی برای طلاق همسرش نداشت، این بار آدرس یک دفترخانه دیگر را که در منطقه مشیریه بود به پلیس داد اما وقتی مأموران به این دفتر‌خانه رفتند مشخص شد طلاقی به‌نام آن‌ها در آنجا ثبت نشده است.
سجاد وقتی مورد تحقیق دوباره قرار گرفت در ادعایی گفت: من فروشگاه لوازم آرایشی در حوالی تهرانپارس دارم و با مریم که مشتری همیشگی من بود در فروشگاه آشنا شدم و ازدواج کردیم. او با مادرش به خاطر اینکه ازدواج کرده بود همیشه درگیری داشت و به همین خاطر افسرده بود و قرص مصرف می‌کرد. مادرزنم و خواهر ناتنی و برادر ناتنی‌اش همیشه در زندگی ما دخالت می‌کردند و به مریم فشار می‌آوردند تا از من جدا شود اما من قبول نکردم.
سوم خرداد ماه از مغازه به خانه رفتم و دیدم که مریم روی زمین افتاده و نفس نمی‌کشد. خیلی ترسیدم به خاطر همین جسد او را داخل ماشین گذاشتم و به باغ عمویم که در روستایی نزدیکی فیروزکوه است بردم و همانجا دفن کردم.
وی همچنین گفت: بعد از مرگ مریم با وکالتنامه‌ای که داشتم سه دانگ از خانه او را به مبلغ ۱۹۵ میلیون تومان فروختم. پس از اعتراف متهم کارآگاهان به محل دفن جسد رفتند و بقایای جسدی را در عمق سه متری زمین کشف و برای مشخص شدن هویت آن را به پزشکی قانونی منتقل کردند.
سرهنگ کارآگاه آریا حاجی‌زاده، معاون مبارزه با جرائم جنایی پلیس آگاهی پایتخت با اشاره به کشف بقایای جسد و احتمال وقوع جنایت گفت: متهم به دستور قاضی احمد‌بیگی بازپرس ویژه قتل شعبه هفتم دادسرای جنایی و با قرار بازداشت موقت از اداره یازدهم در اختیار کارآگاهان اداره دهم ویژه قتل پلیس آگاهی تهران قرار گرفته است.
در تهران؛ نقشه شوم دوبرادر، برای قتل وغارت زن ثروتمند
دو‌برادر که برای تامین پول خرید خانه، همسر مردی تاجر را به قتل رسانده و اموالش را در نقشه‌ای پیچیده به سرقت برده‌اند، پای میز محاکمه رفتند.
به گزارش سرویس حوادث جام نیوز به نقل ازشرق، این پرونده خرداد سال٩٢ با شکایت خانواده زنی ثروتمند به نام فهیمه تشکیل شد.
آن‌ها اعلام کردند این زن از خانه خارج شده و دیگر برنگشته‌ است، تحقیقات گسترده ماموران، آن‌ها را به راننده‌ای که برای شوهر فهیمه کار می‌کرد، ظنین کرد و در ‌‌نهایت نیز مشخص شد این مرد با فرزندانش همدستی کرده تا آن‌ها دست به سرقت و قتل بزنند.
نماینده دادستان در ابتدای جلسه رسیدگی به این پرونده که صبح دیروز در شعبه٧١ دادگاه کیفری‌ استان تهران برگزار شد، درباره کیفرخواست گفت: «مته‌مان پرونده پدر و دو‌پسرش هستند که خرداد سال گذشته با طراحی نقشه‌ای وارد خانه مردی تاجر شدند و اموالش را به سرقت بردند. بعد از اعلام مفقود‌شدن زن ۶٠ساله، تحقیقات ماموران آغاز شد.
پلیس ابتدا تصور می‌کرد چون شوهر فهیمه، ثروتمند است احتمالا این زن را ربوده‌اند تا درخواست پول کنند. ماموران دوربین‌های مداربسته منزل فهیمه را مورد بررسی قرار دادند هرچند بیرون‌رفتن این زن با ماشین ضبط شده‌ بود، اما ساعاتی بعد دوربین‌ها قطع شده بود.
دو‌روز بعد جسد این زن در ماشینش در خیابان اسکندری تهران پیدا شد. تحقیقات ماموران آن‌ها را به مردی به نام مراد رساند که از ١٠سال قبل به‌عنوان راننده برای شوهر فهیمه کار می‌کرد‌ و تنها کسی بود که به‌طور گسترده به خانه او رفت‌و‌آمد داشت.
مراد و پسرانش بازداشت شدند و مشخص شد مراد با نشان‌دادن خانه صاحبکارش به پسرانش که شاهین و شروین نام‌ دارند، در طراحی نقشه سرقت با آن‌ها همکاری کرده و حتی محل نگهداری اموال فهیمه را نیز به آن‌ها گفته ‌است.
بنابراین با توجه به اطلاعاتی که به دست آمده و همچنین مدارک موجود در پرونده شروین و شاهین به اتهام مشارکت در قتل، سرقت مقرون‌به‌آزار و آدم‌ربایی و همچنین مراد به اتهام معاونت در قتل و سرقت به دادگاه معرفی می‌شوند.» در ادامه، فرزندان مقتول به‌عنوان ولی‌دم در جایگاه حاضر شدند و درخواست صدور حکم قصاص کردند. آن‌ها گفتند حاضر هستند تفاضل دیه زن و مرد را نیز بپردازند.
سپس شاهین به‌عنوان متهم ردیف اول در جایگاه حاضر شد. او اتهام قتل را قبول نکرد، اما پذیرفت سرقت کار او و برادرش بود. متهم گفت: «ما می‌خواستیم خانه‌ای بخریم اما پولمان کم ‌بود به‌همین‌دلیل تصمیم به سرقت گرفتیم. پدرمان راننده مردی ثروتمند بود، تصمیم گرفتیم از خانه او سرقت کنیم. روز حادثه مقابل خانه کشیک دادیم و به محض اینکه فهیمه از خانه بیرون رفت، او را تعقیب کردیم. در خیابانی پارک کرد.
از قبل ا‌تر خریده ‌بودیم تا او را بیهوش کنیم و اموالش را برداریم. برادرم به سمت ماشین آن زن رفت، در را باز کرد و وارد ماشین شد. فهیمه ترسید و فریاد کشید. من در ماشین خودمان بودم، درگیری آن‌ها ادامه داشت. فهیمه سعی کرد پیاده ‌شود چند‌زن ما را تماشا می‌کردند برای اینکه کار تمام شود، به کمک برادرم رفتم.
در‌همین‌حین فهیمه از ماشین بیرون رفت و به زمین خورد برادرم او را دوباره داخل ماشین گذاشت بعد هم نشستیم و فرار کردیم. فهیمه بیهوش بود، به برادرم گفتم چه شد، گفت ا‌تر قلابی بود و اثر نکرد. فکر می‌کنم فهیمه وقتی می‌خواست فرار کند، سرش به جایی برخورد کرد و فوت شد.
چاقویی دستم بود، وقتی برادرم ترمز محکمی کرد، با چاقو به سمت فهیمه پرت شدم و بعد هم ضربات بعدی را وارد کردم اما آن زمان فهیمه مرده ‌بود. ما به خانه مقتول رفتیم، ریموت در را از ماشین برداشتیم. برادرم دوربین‌های مداربسته را از کار انداخت و سپس سوار آسانسور شدیم.
اول یک‌طبقه اشتباه رفتیم اما بعد خانه را پیدا کردیم، گاوصندوق را برداشتیم و بیرون رفتیم بعد هم جسد را داخل ماشین در خیابان‌‌ رها کردیم. بعد از شاهین، دو‌متهم دیگر پرونده نیز در جایگاه حاضر شدند و از خود دفاع کردند و قضات برای صدور رای وارد شور شدند.
داستانی تکان‌دهنده از زندگی زنان معتاد در تهران
 «خواندن این گزارش به گروه سنی زیر ۱۶ سال توصیه نمی‌شود»
تلخی داستان زندگی این زنان، آنچنان عریان است که نوشتن در موردشان احتیاجی به مقدمه ندارد. آنچه روایت می‌شود، داستان زنانی است که در بسیاری موارد خودشان نقش چندانی در سوژه‌شدن نداشته‌اند، اما حالا با زندگی در پارک‌ها، خانه‌های خرابه، کمپ‌های ترک اجباری، «شِل‌تر» بانوان و تحمل نگاه‌های سنگین جامعه به عنوان عضوی اضافه، تاوان پس می‌دهند.
آنچه در ادامه می‌خوانید، حاصل ساعت‌ها گفت‌وگو با زنان معتاد خیابانی در دو منطقه شوش و مولوی و زنان معتاد خانگی در «TC زنان چیتگر» است؛ کسانی که با وجود تمام تجربه‌های دردناکشان بویژه بر اثر مصرف «شیشه» و بیم‌های آینده، همچنان برای رسیدن به زندگی بهتر می‌جنگند و حالا به تنها چیزی که نیاز دارند محبتی است که کورسوی امید را در دل‌هایشان زنده نگه دارد.
نام‌های بانوان در این گزارش به خواست آنان به صورت مستعار ذکر شده است.
۱۲ ظهر - ۲ بهمن - میدان شوش - پارک انبار گندم
همه، همدیگر را می‌شناسند. همه مصرف‌کننده هستند. در پارک که قدم بزنی - البته اگر جرأت کنی - پایپ، فندک و حتی سوزن را در دست زن و مرد و پیر و جوان می‌بینی. با یک نگاه می‌فه‌مند که غریبه‌ای و به حضورت در پارک مشکوک می‌شوند. جلو می‌آیند، سوال می‌کنند که چه‌کار داری و دنبال چه کسی یا چه چیزی هستی؟ من امروز دنبال «فریبا» هستم؛ زنی موادفروش که در «شل‌تر بانوان» با او آشنا شدم. شل‌تر، مرکز اقامت شبانه زنان معتاد بی‌سرپناه است، که با مجوز و حمایت سازمان بهزیستی فعالیت می‌کند.
- بخشید آقا! اینجا فریبا می‌شناسید؟
- فریبا؟ کدوم فریبا؟
- همون که تازه از ترک اجباری فرار کرده، مواد هم می‌فروشه ولی خودش حدود ۱۰ روزه پاکه.
- آهان، فهمیدم کی رو می‌گی. همون پیرزنه. صبح اینجا بود ولی شاید الان رفته مرکز پزشکان بدون مرز. یا شایدم رفته DIC (مرکز ساماندهی معتادان خیابانی) چند تا خیابون اونطرف‌تر.
- نمی‌دونید کی برمی‌گرده؟ اصلا برمی‌گرده؟
- معلوم نیست ولی صبح اینجا بود. چیکارش داری؟ از کجا می‌شناسیش؟
- یکی از دوستام معرفیش کرده. یه کار شخصی دارم باهاش.
- (زنی که کنار مرد در پارک ایستاده می‌آید وسط بحث): فامیلشی؟ از طرف آقای... اومدی؟
- نه فامیلش نیستم. یه کار شخصی باهاش داشتم.
- (مرد): دوا می‌خوای؟ پایپ هم دارما. جنس خوب دارم، تایلندی و چینی نیست. با چند سوت (واحد مصرف شیشه) کارت راه می‌افته؟
- نه، من چیزی نمی‌خوام. فقط با فریبا خانم کار داشتم. یه ساعت وایمیستم، اگه نیومد می‌رم.
- ‌باشه آبجی، هر جور راحتی. اگه کار داشتی بگو، در خدمتیم، تعارف نکن.
- نه، مرسی دستتون درد نکنه.
بیش از یک ساعت در پارک انبار گندم منتظر ایستادم. خبری از فریبا نشد و تنها چیزی که از گشت زدن در پارک نصیبم شد گفت‌وگو با فروشندگان خرده‌پایی بود که تصور می‌کردند دنبال مواد هستم و در نبود فریبا به گمان خودشان تلاش داشتند مشتری‌اش را قاپ بزنند.
دو روز بعد - ساعت ۵ بعدازظهر - پارک انبار گندم
فریبا را پرسان‌پرسان در قسمت جنوبی پارک در حالی که کیف بزرگی در کنارش بود، پیدا کردم. با نگاه اول شناختمش. در اطرافش تعدادی خانم‌های مصرف‌کننده و هم‌پاتوقی‌هایش، جمع شده‌ بودند. در حال جر و بحث با یکی از مشتری‌های جدیدش سر قیمت بود، جلو رفتم.
- سلام
- (نگاه‌ها به سمت صدا برگشت): شما؟
- فریبا خانم منو می‌شناسی؟
- (مکث یک دقیقه‌ای): ‌ اِ، خانوم خبرنگار! اینجا چیکار می‌کنی؟
- اومدم دنبال شما. پریروزم اومدم نبودید. یه ساعتی هم منتظر شدم.
- آهان، تو اومده بودی دنبالم؟ بچه‌ها گفتن یه آدم غریبه دنبالم می‌گشته. حالا چیکار داری؟ دنبال چی هستی؟ مواد و اینا که نمی‌خوای؟
لبخند پرسش‌گرانه...
- معلومه که نه فریبا خانوم! می‌خواستم اگه اجازه بدید با بعضی از مشتریاتون صحبت کنم. مثل اون موقعی که توی «شل‌تر» باهاتون صحبت کردم. می‌خوام زندگیشون رو بهم بگن و اینکه چی شد که مصرف‌کننده شدن.
- من مشکلی ندارم، ببین خود بچه‌ها می‌خوان باهات صحبت کنن یا نه.
- اینا که خودشون همین طوری صحبت نمی‌کنن. شما واسطه شو، قول می‌دم که هویتشون کاملا حفظ بشه و مشکلی براشون پیش نیاد.
-فریبا (خطاب به سحر): باهاش صحبت می‌کنی؟ منم چند روز پیش باهاش صحبت کردم. بچه خوبیه.
- (سحر در حالی که ‌فندک اتمی را زیر حوضچه پایپ گرفته): آخه چی بگم؟ بدبختی ما شنیدن داره؟ خوب این خبرنگارا ما را سوژه خودشون کردن. زندگیم رو بگم که چی؟ تاثیری داره؟
- اگه دوست نداری صحبتی کنی من اصراری ندارم. هر جور راحتی.
- یه چند لحظه صبر کن، (خودش را جمع و جور می‌کند): چی بگم؟ بچه محله اتابکم، ۲۳ سالمه، هشت ساله بیرونم، ۱۵ سالم بود که با یه پسره آشنا شدم، مث خیلی از دخترای دیگه گول خوردم، رفتم خونش، بهم تعارف کرد و....
- چی تعارف کرد؟
- شیشه.
- تو چرا کشیدی؟ مگه نمی‌دونستی شیشه‌ست؟
- نه، یعنی می‌دونستم شیشه‌ست، ولی گفت اعتیاد نداره. واسه اینکه از چشمش نیفتم، مصرف کردم. وقتی کشیدم حالم دست خودم نبود. برگشتم خونه، دیگه دختر نبودم. به کسی نگفتم. چند بار دیگه رفتم پیشش، همون اتفاق افتاد. اوایل شادم می‌کرد ولی دیگه جواب نمی‌داد. گوشه‌گیر شده بودم. بعد از یه مدتی وابستگیم شدید شده بود. هروئین و کراک هم اضافه کردم. خونوادم فهمیدن، چندبار تلاش کردن که ترکم بدن، ولی نتونستن. شکمم که اومد بالا دیگه بابام تو خونه رام نداد، منم از خونه زدم بیرون. به مامانم گفته بود اگه این دختره دوباره پاشو تو این خونه بذاره، سرشو لب باغچه جلو همه گوش تا گوش می‌برم. دروغکی به همه می‌گفتم خونواده ندارم تا کسی کاری به کارم نداشته باشه و بعضیا هم خرجم‌ رو بدن. البته پسره تا یه مدتی خرجم رو می‌داد ولی زیر بار بچه نمی‌رفت. بهم انگ چسبوند. یه مدتی باهاش زندگی کردم، دارو خوردم، بچه رو سقط کردم. مصرفم زیاد شده بود. پسره از خونه انداختم بیرون. الانم هشت ساله که تو خیابونم.
- تا حالا برای ترک اقدامی کردی؟
- به جز اون چند باری که خونوادم تلاش کردن، نه. آخه من کسی رو ندارم که این کارو انجام بده.
- چرا نمی‌ری کمپ‌های ترک اجباری؟
- اونجا که سگدونیه خانوم! (با عصبانیت) شخصیت بچه‌ها رو له می‌کنن.
- چرا بدنت پر از زخمه؟
نگاه خیره...
- (فریبا): مال توهمه.
- توهم چی؟
- بعد از اینکه مصرف می‌کنه فکر می‌کنه یه موجودات ریزی زیر پوستش دارن راه می‌رن. بعد سعی می‌کنه اونا رو با چاقو از زیر پوستش دربیاره. البته توهم خودکشی هم داره. چند بار تا حالا وسط اتوبان وایستاده تا خودکشی کنه ولی بچه‌های دیگه جلوشو گرفتن. ‌گوشاشو با چاقو سوراخ کرده و بدنش پر از زخم چاقو و تیغه.
- همیشه شبا تو پارک می‌خوابی؟
- (سحر): اکثر شبا همین جام یا می‌رم طرف دروازه غار تو خونه‌هایی که پاتوقه. طرفای دره فرحزاد هم می‌رم. چندتا از هم‌پاتوقیام اونجان.
- شل‌تر نمی‌ری؟
- خیلی کم، شبایی که خیلی سرد باشه و جایی نداشته باشم. من دیگه بچه خیابونم، ترسی ندارم. واسم فرقی نداره چی سرم می‌اد.
- بی‌پول هم می‌شی؟
-‌ای خانوم! بی‌پول؟ من بعضی وقتا انقدر بی‌پولم که از بوی غذای رستورانا سیر می‌شم. فقط من این طوری نیستم. خیلی از بچه‌ها این جورین.
- کار که نمی‌کنی، پول از کجا می‌اری؟
- شبا کار می‌کنم. ‌درآمدش بد نیست. ‌مشتریام همین آدمای توی پارک یا دوستاشونن. البته بعضی وقتا توی خونه خفتم می‌کنن ولی من انتقاممو می‌گیرم ازشون.
- ساختمان پزشکان بدون مرز هم می‌ری؟ بیماری خاصی نداری؟
- (با پرخاش) حوصلمو سر بردی. ول کن دیگه.
- (فریبا رو به من) ناراحت نشو. یه کم خماره.
- (زهره، یکی دیگر از مشتریان فریبا، زنی قدبلند با ابروهای تراشیده، موهای رنگ‌کرده و پریشان، دندان‌های ریخته و لب‌های ترک‌خورده، حدود ۴۰ ساله به نظر می‌رسید ولی خودش می‌گفت ۲۷ سال بیشتر ندارد): مریضه، البته مشتریای داخل پارک می‌دونن که مریضه ولی براشون فرقی نداره چون خود اونا هم مریضن.
آن موقع فهمیدم سحر، انتقامش را چطور از مشتریانش می‌گیرد.
- دلت واسه خونوادت تنگ نشده سحر؟ نمی‌خوای برگردی خونه؟
- (چشمانش پر شد و لحنش مهربان‌تر): دلم واسه مامانم اینا تنگ شده. چند بار خواستم برم ببینمشون ولی نتونستم. بعد‌ها فهمیدم خونه رو فروختن، به خاطر من، ولی من نمی‌دونم الان کجان.
و اشکش سرازیر شد.
- (زهره خطاب به من): تو از ما نمی‌ترسی؟
- نه. چرا باید بترسم؟
- آخه خیلیا از این پارک رد نمی‌شن، می‌ترسن، ولی ما کاری به کار کسی نداریم. ما خودمون پر از دردیم. درسته معتادیم ولی انسانیم، خیلی‌ها از ما‌ها تا چند وقت پیش زندگیمون مثل شما‌ها بود. از اول که این جوری نبودیم.
وقتی زهره شروع به صحبت کرد، سحر دانه‌های بلوری و سفید شیشه را ریخت داخل پایپ، با فندکش که به فندک اتمی معروف است، زیر پایپ را روشن و شروع کرد به کشیدن. دودی سفید در فضا سرگردان شد. اولین بار بود که یک نفر با این فاصله نزدیک، کنارم شیشه می‌کشید! کمی ترسیدم ولی سعی کردم به روی خودم نیاورم.
- زهره، تو چی شد معتاد شدی؟
- من؟ والا شوهرم معتاد بود، واسه اینکه شوهرمو نگه دارم بیرون نره، شروع کردم باهاش مواد کشیدن.
- چی شد که از خونه زدی بیرون؟
- مصرف شوهرم خیلی بالا رفته بود. تو یه مکانیکی کار می‌کرد. ‌صاحب مغازه به خاطر دزدی بیرونش کرد، هر جا هم رفت به خاطر سابقه بد و اعتیادش به شیشه چند روز بیشتر نگهش نداشتن. هر روز هم مصرفش بیشتر و بیشتر می‌شد، منم باهاش مصرف می‌کردم. اوایل، مصرفم خیلی کم بود ولی کم‌کم وقتی شوهرم خونه‌نشین شد، بیشتر مصرف کردم. حامله شده بودم. دردی که داشتم باعث می‌شد دیگه شیشه جوابگو نباشه. هروئین و مورفین کنارش مصرف می‌کردم. بچه‌م پسر بود. وقتی تو بیمارستان ازم پرسیدن معتادی، گفتم نه. دوس نداشتم کسی بدونه اما وقتی بچه‌م به دنیا اومد، دکتر از تشنج و استفراغ بچه فهمید معتادم. از ترس اینکه بچه‌مو بگیرن، بلافاصله بیمارستان رو دو در کردم. دکتر بهم گفت که پسرم معتاده. شیرم رو نمی‌خورد، دائم گریه می‌کرد. تشنج داشت. وقتی شربت تریاک بهش می‌دادم بهتر می‌شد. پول نگهداریشو نداشتم. ‌همه وسایل خونه رو فروخته بودیم. یه شب شوهرم بچه رو برد، بعد از دو ساعت برگشت. ۷۰۰ هزار تومن فروخته بودش. یه ماهشم نبود. براش اسمم نذاشته بودیم. حوصله گریه‌هاشو نداشتیم.
- الان ناراحت و پشیمون نیستی؟
- (با عصبانیت زیاد): ببین! من معتادم ولی مادر که هستم، حس دارم. تو بگو، نگهش می‌داشتم که چیکارش کنم؟ پول داشتم؟ (بعد از یک دقیقه مکث این‌بار با لحنی مهربان‌تر) الان نمی‌دونم کجاس ولی واقعا نمی‌تونستم نگهش دارم.
- چی شد که کارتن‌خواب شدی؟
- وقتی مصرفمون بالا رفته بود، شوهرم خیلی حالش بد بود. یه بار بعد از اینکه با دوستاش تو خونمون مصرف کرد، منو برد تو اتاق، بهم گفت نه من، نه تو، هیچ کدوم پول نداریم. تنها یه راه میمونه. من شیشه مصرف کرده بودم. گیج بودم. خیلی نمی‌فهمیدم چی می‌گه. شوهرم رفت و دیدم یکی از دوستاش اومد تو اتاق و در رو قفل کرد. خیلی جیغ و داد کردم، ‌ التماس کردم ولی تاثیر نداشت. ‌باورم نمی‌شد شوهرم به خاطر پول مواد، این کار رو بکنه! دیگه اونجا شوهرم برام تموم شد. چندبار دیگه هم این کارو کرد و هر بار هم قسم می‌خورد که این بار ‌آخره ولی بازم همون اتفاق. چند بار با چاقو تهدیدم کرد تا اینکه مجبور شدم از خونه فرار کنم. چند روز رفتم خونه یکی از ساقیا که زن بود. اونجا هم داستان همون بود. کلی بهش التماس می‌کردم ولی می‌گفت باید اینجوری پول موادت تامین بشه‌. ولی خانوم می‌دونی؟ این بهتر از اون بود، چون دیگه شوهرت نبود که تو رو مجبور کنه، کسی که فکر می‌کردی ناموسشی. الانم سه سالی می‌شه که تو خیابونم.
- درس خوندی؟
- آره، پیام نور رفتم ولی وسطش ول کردم. ریاضی می‌خوندم.
- نرفتی دنبال بچه‌ت؟
- (فریبا به جای زهره): آخه بره دنبالش چیکار؟ کجا می‌تونه پیداش کنه؟ یه بچه معتاد، یه مادر عملی... زهره تازه چند روزه برگشته.
- کجا رفته بودی؟
- (باز هم فریبا): باردار بود، رفت بچه‌شو به دنیا بیاره. چند روز پیش تو همین پارک دردش گرفت.
- الان بچه‌ت کجاست؟
- همون موقع که به دنیا اومد بردنش. از قبل توافق کرده بودیم. نگهش می‌داشتم که چی؟ بچه اولم که باباش مشخص بود، نتونستم نگهش دارم. ‌الان یه بچه معتادو که تازه نمی‌دونم باباش کیه واسه چی نگه دارم؟
- چرا ننداختیش؟
- پیش‌فروش کرده بودم. یعنی از موقعی که توی شکمم بود، فروخته بودمش به یه دلال. دلالا آمار پاتوقا را خوب دارن. خداییش بعضیاشون بی‌انصاف هم نیستن. آدمو دور نمی‌زنن. بسته به جنس بچه، ‌خوب پول می‌دن.
- یعنی دختر و پسر قیمتشون متفاوته؟
- (زهره): آره خب، قیمت پسر بیشتره.
- بچه تو چی بود؟
- دختر.
- معتاد بود؟
مکث چند ثانیه‌ای...
- فکر کنم.
- وقتی به دنیا اومد دیدیش؟
- نه، ندیدمش. نمی‌خواستم ببینمش. اونجوری کار برام سخت می‌شد. ندیده فروختمش.
- چه‌قدر فروختیش؟
سکوت...
- (فریبا برای اینکه بحث را عوض کند): تا حالا از نزدیک، شیشه دیدی؟
- نه.
- (کمی شیشه ریخت کف دستش): ببین، تلخه ولی بو نداره. به خیلی از ما‌ها می‌گفتن شیشه اعتیاد نداره ولی اعتیادش از هر کوفتی بدتره. ‌من خودم دوازده سیزده روزه که پاکم‌. اگه الانم می‌فروشم واسه اینه که به پولش احتیاج دارم. ‌وگرنه به جون بچه‌هام، دوس ندارم این کارو بکنم. خودت زندگی منو می‌دونی. به خاطر مواد تا حالا سه بار اُوردوز (عارضه ناشی از مصرف زیاد مواد مخدر) کردم و تا دم مرگ رفتم. امیدوارم بتونم ادامه بدم. می‌خوام فروشو بذارم کنار. به خدا ما هممون از این وضعیت خسته‌ایم ولی چاره‌ای نداریم. از صبح که بلند می‌شیم تا آخر شب که سرمون رو روی بالش بذاریم البته اگه بالشی باشه و مجبور نباشیم روی مقوا بخوابیم، دنبال موادیم. ما زندگی می‌کنیم تا مصرف کنیم. زندگی خیلی از ما خلاصه شده توی پارک، پایپ، سوزن، پیک‌نیک، ‌ چند سوت شیشه، ‌دو پُک، ‌سه پُک...
ساعت ۶ بعدازظهر - ۲۲ دی‌ماه - میدان شوش - خیابان ری - بلوار انبارگندم - شلتربانوان
 «ثریا» شش سال پیش دوباره متولد شد. به خاطر مصرف زیاد، خانواده‌اش او را ترک کردند. سه سال کارتن‌خواب بود. ساختمان‌های نیمه‌کاره، پارک و کنار رودخانه فرحزاد، سرپناهش بودند. مدتی بود مسئولیت شیفت مرکز سرپناه شبانه «شل‌تر» بانوان جمعیت خیریه تولد دوباره را برعهده داشت؛ جمعیتی که زیر نظر بهزیستی کار می‌کند و ثریا را با آغوش باز پذیرفته بود. او پاکی خود را مدیون پیگیری‌های مددکاران این جمعیت خیریه می‌دانست.
با مددجویان مرکز دوست بود. یک شب که نمی‌آمدند با آن‌ها دعوا می‌کرد که چرا خوابگاه نیامده‌اند. دغدغه‌اش این بود که شب را بیرون نمانند. با زبان اعتیاد با آن‌ها صحبت می‌کرد که راحت‌تر با او همراهی کنند. از لیلا - دختر ۱۶ ساله‌ لالی که در خیابان مورد تعرض قرار گرفته بود و آن زمان ۶ ماهه باردار بود - مثل دخترش مراقبت می‌کرد و محبتی که فرصت نکرده بود آن را نثار دخترش کند، به لیلا می‌بخشید؛ لیلایی که برای ترک مواد، متادون مصرف می‌کرد و می‌خواست از پول کار خدماتی که در این مرکز انجام می‌داد برای خودش و امیرحسین (نامی که او برای پسرش انتخاب کرده بود) خانه‌ای دست و پا کند.
بلوزی بلند پوشیده بود تا اندام‌های زنانه‌اش مشخص نشود. تلاش می‌کرد با صدای کلفت و نسبتا مردانه صحبت کند و در هنگام حرف زدن از نگاه به چشمان مخاطب فرار می‌کرد. اسمش «رعنا» بود؛ یکی از مددجویانی که برخی شب‌ها برای خواب به شل‌تر می‌آمد. ثریا او را برای گفت‌وگو به من معرفی کرد. شب قبلش با فاطمه که یکی دیگر از ساکنین شل‌تر بود، دعوایش شده بود. گریه کرده بود و به ثریا گفته بود که امنیت جانی ندارد.
بچه‌های خوابگاه در مورد او می‌گفتند که دوست دارد تیپ مردانه بزند و مثل مرد‌ها رفتار کند. از در که وارد شد، از نوع صحبت کردنش و نگاهی که می‌کرد مشخص بود که در توهم ناشی از مصرف به سر می‌برد؛ گرچه خود او مثل برخی دیگر از مددجویان شل‌تر می‌گفت که معتاد نیست و پاک است.
- شما از کمیته اومدید؟
احتمالا منظورش‌‌ همان کمیته‌های انقلاب بود که اوایل انقلاب تشکیل شد. خیلی‌ها هنوز هم از واژه «کمیته» برای نیروهای نظامی و انتظامی استفاده می‌کنند.
- نه. چرا فکر می‌کنید از کمیته اومدم؟
- آخه یه نفر اون بالا داشت درباره کمیته حرف می‌زد.
- (ثریا به رعنا): الان احساس امنیت می‌کنی؟
- یه ذره.
- (من): چرا؟
- چون فاطمه تهدیدم می‌کرد.
- (ثریا): دست‌خط رعنا خیلی خوبه. رعنا، بیا رو این تابلو یه بیت شعر بنویس تا ببینن چه دست‌خطی داری.
و نوشت: هزار مرغ غزلخوان به نام عشق تو پر زد / میان آن همه، بالِ مرا نشانه گرفتی
آن را با صدایی مبهم و سرماخورده ‌خواند. متوجه نشدم. از او خواستم که دوباره بخواند. تکرارش کرد.
- هزار مرغ غزلخوان به نام عشق تو پر زد / میان آن همه، بالِ مرا نشانه گرفتی
- از چند سالگی خطاطی می‌کنی؟
- از ۱۰ سالگی.
- این شعر مال کیه؟
مکث کوتاه...
- مال مهدی سهیلیه.
- کدوم کتابش؟
- الان یادم نیست. (خطاب به مسئول خوابگاه) من می‌تونم برم بالا؟
- بالا چیکار داری؟
- کار دارم. بچه‌ها داشتن در مورد کمیته حرف می‌زدن. شما از کمیته اومدین؟
- نه. آخه قیافه من می‌خوره از کمیته اومده باشم؟ اصلا مگه الان کمیته هست؟
- (ثریا): رعنا، اینجا رو صندلی بشین و به سوالات خانوم جواب بده.
- اذیتش نکنید. اگه می‌خواد استراحت کنه مزاحمش نمی‌شم.
با کمی اکراه، کاملا مردانه روی صندلی لم داد و نرفت.
- (ثریا): رعنا، قشنگ بشین. مث یه خانوم. راستی شنیدم تو از من بدت می‌اد.
- نه بابا. کی می‌گه؟ من عااااااااااشقتونم.
- واسه چی؟ راستشو بگو.
- به خاطر متانتتون.
- دیگه؟
- چون خیلی جیگرید.
- جیگر یعنی چی؟
- یعنی همه چی.
- من که دعوات می‌کنم...
- از همینتون خوشم می‌اد. جذبه دارید. من می‌تونم برم بالا؟ شما از کمیته اومدید؟
- نه، من واسه مصاحبه اومدم. می‌خواستم باهات صحبت کنم. البته اگه دوس داری.
- باشه.
- از چندسالگی شروع به مصرف کردی؟
- ۱۰ سالم بود که واسه اولین بار سیگار کشیدم.
- بعدش؟
- یادم نمی‌اد. فکر کنم تریاک کشیدم.
- از کجا آوردی؟
- از بچه‌های مدرسه گرفتم.
- پدر و مادرت می‌دونستن؟
- نه. تا آخر عمرشون نذاشتم بفهمن.
- الان چندسالته؟
- ۱۶
- چی می‌کشی؟
- فقط سیگار.
- پدر و مادرت چرا فوت کردن؟
- پدرم وقتی بچه بودم مرد، مامانمم سکته قلبی کرد، داداشمم خودکشی.
- دیگه مدرسه نرفتی؟
- چرا رفتم. فنی خوندم. دیپلم فنی دارم.
- تو که ۱۶سالته چطوری دیپلم گرفتی؟
- آره، من تموم کردم. دیپلم دارم.
- الان چیکار می‌کنی؟
- برای شهرداری کار می‌کنم. ‌پارکا رو آبیاری می‌کنم.
- حقوقم می‌گیری؟
- به ندرت. (برای بار سوم خطاب به ثریا) من می‌تونم برم؟ شما از کمیته اومدین؟
- تا حالا مگه چند بار کمیته گرفتتت؟
- خیلی زیاد.
نهایتا متوجه نشدم که جمله تکراری رعنا واقعا ناشی از توهمش بود یا مرا دست می‌انداخت!
فاطمه که رعنا را تهدید کرده بود، یکی دیگر از مصرف‌کنندگانی بود که در مرکز اقامت شبانه زنان معتاد با او صحبت کردم؛ زنی ۲۳ ساله، لاغراندام و با موهای رنگ‌کرده که برای ترک اعتیاد و به چنگ آوردن زندگی و بچه‌اش، جدی به نظر می‌رسید. ۲۰ روز بود که شب‌ها را در این مرکز سر می‌کرد. آن طور که مسئول شب خوابگاه می‌گفت، شب قبل، فاطمه را در خیابان خفت کرده بودند و بر اثر ضربه چاقو دستش زخم شده بود ولی هنگامی که از او علت زخمی شدنش را پرسیدم، ترجیح داد سکوت کند.
از مادرش متنفر بود و می‌گفت که تا این سن و سال یک‌بار هم او را «مادر» خطاب نکرده است.
- پدرم حسابدار بانک بود. هر ماه می‌رفت روستاهای دور و بر واسه مأموریت. وقتایی که پدرم نبود مامانم یه یارو رو می‌اورد خونه. ما هم مدرسه بودیم و فقط برادر کوچیکم خونه بود. اون موقع فقط شیش سالش بود. بابام یه بوهایی برده بود ولی به روی زنه نمی‌اورد. یه روز که بابام رفته بود ماموریت، بدون اینکه به مامانم خبر بده و مثلا سورپرایزش کنه، زود‌تر برگشت خونه. اون روز اون یارو خونمون بود. وقتی مامانم فهمید بابام زود‌تر برگشته، پسره رو فرستاده بود پشت‌ بوم ولی انگار یادش رفته بود که کفشاشو قایم کنه. هیچی دیگه، بابام کفشا رو دیده بود ولی بازم به روی خودش نیاورده بود. مامانم از بابام پرسیده بود که چرا بی‌خبر اومدی. اونم بهش گفته بود که می‌خواستم خوشحالت کنم. بعدش بابام رفته بوده توی اتاق بخوابه ولی در اتاق رو باز گذاشته. مامانم اصرار داشته که در اتاق رو ببنده تا به خیال خودش بتونه پسره رو از راهرو فراری بده. آخرش بابام در رو می‌بنده و مامانم داداشمو می‌فرسته پشت بوم که به پسره بگه از راهرو بره. وقتی پسره داشته از راهرو می‌رفته، بابام از اتاق می‌اد بیرون و می‌بیندش. همونجا دعواشون می‌شه و بابام پسره رو می‌کشه.
کمی مکث...
- بابام زنشو خیلی دوست داشت. حتی تا لحظه آخر که اعدام شد نذاشت کسی بفهمه که جریان چی بوده. سه هفته بعد از اعدامش از خونه فرار کردم و رفتم ساری پیش بابابزرگ و مامان‌بزرگم. مامانم از اون آدمایی بود که بین بچه‌هاش خیلی فرق می‌ذاشت. دخترا رو اصلا تحویل نمی‌گرفت ولی پسرا رو خیلی دوست داشت. البته آبجی اولم چون زور داشت مامانم ازش حساب می‌برد. ولی من چون کوچیک‌تر بودم، زیر سلطه‌ش بودم و خیلی اذیت می‌شدم. خلاصه چند سالی خونه مامان‌بزرگم بودم. بعدش مامانم با شوهر صیغه‌ایش اومد دنبالم ولی من باهاش نرفتم. تو خونواده ما رسمه که وقتی شوهر یه زن می‌میره زن باید یا با برادرشوهرش ازدواج کنه یا مجرد باشه که بتونه توی اون خونه بمونه. اگه ازدواج کنه باید از اون خونه بره.
کمی فکر می‌کند...
- اوایل مامانم نذاشت که خونواده بابام بفهمن ازدواج کرده ولی بعد یه مدت فهمیدن. مامانم از اول یه مرضی داشت. بچه تو شیکمش بند نمی‌شد. هرجا می‌رفت دکترا تشخیص نمی‌دادن چشه. یه بار رفت پیش یه دعانویس. بهش گفت شیکمت بچه‌خوره داره. به خاطر همین دردش شروع کرد به شیره‌کشی. وقتی بابام زنده بود، مامانم می‌کشید و بابام براش می‌خرید. ولی وقتی بابام مرد، مامانم همه‌مونو معتاد کرد. داداش کوچیکم که متولد هفتاد و شیشه، دو سال قبل که رفتم دیدنش در حد اُوردوز شیشه می‌کشید. تا دو سال پیش تنها کسی که معتاد نشده بود، من بودم. تو خونمون هیچ در و پنجره سالمی نبود. هر بحثی که می‌شد شیشه‌های خونه رو می‌شکستن. پدربزرگ و مادربزرگم می‌گفتن که اصلا ما همچین عروس و نوه‌هایی نداریم.
- چی شد که خودت معتاد شدی؟
- من بعد ازدواجم معتاد شدم. شوهرم قبل اینکه با من ازدواج کنه ۱۲ سال بود که اعتیاد داشت. اختلاف سنیمون حدود ۱۰ ساله. وقتی ازدواج کردیم شوهرم سه ماهی می‌شد که پاک بود. البته من قبل ازدواج نمی‌دونستم که قبلنا معتاد بوده. وقتی ازدواج کردیم شوهرم گفت ارثتو بگیر تا زندگیمون یه رونقی بگیره. تازه بچه‌مون هم به دنیا اومده بود و قوز بالاقوز بود. عموم یکی از زمینای بابامو فروخت و سهم منو داد. با شوهرم رفتیم اصفهان. اونجا شوهرم با یه نفر که شریکش بود یه کفاشی راه انداخت ولی بعد یه مدت ورشکست شد. همون وقتا بود که دوباره شوهرم رفت سراغ مواد. ما همه‌چیزمون رو به خاطر بدهی از دست داده بودیم. منم به هوای شوهرم بعضی وقتا مصرف می‌کردم ولی بعد از اون اتفاق مصرفم بیشتر شد.
انگار فکر می‌کرد تا بقیه ماجرا یادش بیاید...
- برگشتیم تهران پیش خونواده شوهرم. مادرشوهرم وقتی فهمید که پسرش دوباره مواد مصرف می‌کنه انداختش بیرون. منم داشتم پشت سرش می‌رفتم که مادرشوهره بچه رو ازم گرفت و دیگه بهم نداد. با پولی که داشتیم حدود یه ماهی توی یه مسافرخونه نزدیک راه‌آهن زندگی ‌کردیم. هر روز صبح پیاده از راه‌آهن تا دروازه غار می‌رفتیم مواد بگیریم. حاضر بودیم پول مواد بدیم ولی پول غذا ندیم. آخرای روز بعضی وقتا اگه پولمون می‌رسید یه شیر و کیک می‌خوردیم. وقتی پولمون تموم ‌شد اومدیم تو پارک. شبا توی پارک می‌خوابیدیم. یه شب یه پسره‌ اومد پیش شوهرم و خودشو آدم‌حسابی معرفی کرد. بهش گفت من وضعیتتو می‌فهمم، خانوم منم مثل زن تو بوده، بیا با ما تو اون خرابه‌ای که چند تا خیابون اونطرفه زندگی کن. منظورش پاتوق بود. من همون موقع به شوهرم گفتم که این یارو آدم خوبی نیست. کسی که موادفروشه هر کاری واسه پول می‌کنه. شوهرم قبول نکرد.
باز هم سعی می‌کرد به یاد بیاورد...
-ما رو برد یکی از کوچه‌های دروازه‌غار. خیلی تاریک بود. پاتوق بود. حتی یه لامپم نداشت. اون شب شوهرمو به یه بهونه‌ای فرستاد از مغازه یه چیزی بگیره. من تنها بودم. فهمیدم می‌خواد چیکار کنه.
از شدت گریه شانه‌هایش می‌لرزید. ثریا او را بغل کرد...
- اومد طرفم که یهو شوهرم رسید. دعوا کردیم و دوباره اومدیم تو پارک. چند روز بعدش با خونه «خورشید» آشنا شدیم و اونجا این خوابگاه رو بهم معرفی کردن. الان چند روزه که اینجام و شوهرمم رفته کمپ ترک کنه.
خانه خورشید، اولین مرکز گذری کاهش آسیب اعتیاد زنان و مکانی برای ارائه خدمات درمانی حمایتی و بهداشتی به این زنان است.
- هنوزم مصرف می‌کنی؟
- متادون. حدود ۵ تا. ولی دارم هی کمش می‌کنم. صبحا می‌رم ساختمون پزشکان (منظورش ساختمان پزشکان بدون مرز بود)، ‌ بعد می‌رم می‌دون قیام که متادون بخرم و عصرم می‌ام خوابگاه. سعی می‌کنم تو پارک نباشم.
- از شوهرت خبر داری؟
- نه، فقط می‌دونم رفته کمپ. تا حالا چند بار رفته ولی باز مصرف کرده. قبل از اینکه بره کمپ وقتی دیدمش از اینکه تمام پولاشو دوستاش بالا کشیده بودن و مدام خمار بود، خسته شده بود و گریه می‌کرد.
- خودت تا حالا رفتی کمپ؟
- من یه بار رفتم ولی باز مصرف کردم. نسبت به شوهرم به آینده امیدوارترم. اون خیلی زود کم می‌اره.
- (ثریا): فاطمه دختریه که داره واسه زندگیش تلاش می‌کنه. واقعا می‌جنگه. بیشتر کتابایی رو که توی کتابخونه شلتره خونده.
- (من): فاطمه، دوس داری بعد از اینکه ترک کردی چیکار کنی؟
- دوس دارم یه شغلی داشته باشم که یه پولی دربیارم.
- چرا دستت زخم شده؟
سکوت...
فریبا،‌‌ همان زنی که کمک کرد با سحر و زهره در پارک صحبت کنم، مددجویی بود که از ۲ سال پیش گاهی شب‌ها برای اقامت به شل‌تر می‌آمد. به گفته ثریا، در پارک برای خود حکومتی داشت و همه به نوعی از او حساب می‌بردند. فریبا علاوه بر مصرف، مواد هم می‌فروخت.
با چند شاخه‌گل که از پارک کنده بود وارد دفتر مدیر شب خوابگاه ‌شد. او را حدود ۱۰ روز قبل، مأموران کلانتری گرفته بودند و به یکی از کمپ‌های ترک اجباری فرستاده بودند ولی به همراه تعدادی از هم‌پاتوقی‌هایش توانسته بود شبانه فرار کند و آن شب، ‌شب اولی بود که بعد از ۱۰ روز قدم به خوابگاه می‌گذاشت.
می‌گفت ۱۰ روزی می‌شود که پاک است. ثریا وقتی او را دید از او خواست قول بدهد که پاک بماند. گفت که الان رنگ پوستش خیلی بهتر شده و مشخص است که پاک است. بعد هم به فریبا وعده داد که اگر پاکی‌اش را حفظ کند، در یک‌ماهگی برایش جشن خواهند گرفت. منظورش از یک‌ماهگی،‌‌ همان یک ماه پاک بودن بود.
فریبا از آن دست مصرف‌کنندگانی بود که تا آن موقع سه بار به‌خاطر مصرف زیاد مواد اُوردوز کرده بود. در حالی که می‌گفت ۴۰ سال دارد ولی قیافه‌اش به زنی ۶۵ ساله شبیه بود. خودش می‌گفت به‌خاطر مصرف مواد است.
- ۱۴ سالگی ازدواج کردم. الان ۴۰ سالمه. ۴ سالم بود که پدر و مادرم از هم جدا شدن و پدرم زن گرفت. مادرمم که من تنها دخترش بودم، منو داد به مادربزرگم. اونم واسه اینکه من زیر دست نامادری نیفتم، ۱۴ سالگی شوهرم داد. ۱۵ سالم بود که بچه‌دار شدم. اون وقتا کسی نبود به ما بگه ۱۵ سالگی واسه بچه‌دار شدن خیلی زوده. الانم ۴۰ سالمه ولی به‌خاطر مواد اینقدر داغون شدم. البته خوشی هم کردم. ۳ سال بعد یعنی ۱۸ سالم که بود یه دونه دیگه زاییدم. آخرین بچه‌م هم که سومیمه، پسر بود. بعد ازدواجم درس خوندم و سیکلمو گرفتم. وقتی پسرم به دنیا اومد شوهرم سر ناسازگاری گذاشت. کتکم می‌زد، با سیم برق به جونم می‌افتاد، تمام بدنمو سیاه می‌کرد. مصرف‌کننده بود. تریاک می‌کشید. من بهش می‌گفتم برو بیرون مصرف کن، جلو بچه‌ها نکش، فکرشون خراب می‌شه ولی گوش نمی‌داد و بی‌ادبی می‌کرد. بعد یه مدت هم رفت با یکی از فامیلای زن داداشش که اصفهانی بود ازدواج کرد.
نفسی تازه کرد...
- یه مدتی اینجوری زندگی کردم. اون موقع طرفای شاه‌عبدالعظیم زندگی می‌کردیم و دوست داشتم آرزوهای بچگیمو واسه بچه‌هام انجام بدم. خیلی دوسشون داشتم. اونام همین‌طور. اگه شبا نبودم از گریه خوابشون نمی‌برد. بعد یه مدت شوهرم رفت دادگاه و گفت اخلاق ما به هم نمی‌خوره. یعنی پیشدستی کرد و طلاقم داد. از هم جدا شدیم. نمی‌تونستم بچه‌ها رو نگه دارم. سپردمشون به مادرشوهرم. البته بعد طلاق، شوهرم زن صیغه‌ایشو آورد. بچه‌هام باهاش کنار نمی‌اومدن. یه بار خواهرشوهرم ازم خواست که برگردم سر خونه زندگیم ولی من دیگه برنگشتم.
به روزهای بعد از طلاقش اشاره کرد؛ حدود ۱۸ سال پیش.
- ۲۲ سالم بود که طلاق گرفتم و دو سال بعد طلاق شروع به مصرف کردم. اون موقع با یه پسره آشنا شده بودم که شیشه می‌کشید و منم چون پاهام خیلی درد می‌کرد بهم پیشنهاد داد که تریاک بکشم. فروشنده مواد بود و بیشتر شیشه و دوا (هروئین) می‌فروخت. اون می‌فروخت، منم کار بسته‌بندیشو انجام می‌دادم. ولی هیچ کدوممون اهل دوا نبودیم. با پولی که جمع کردیم تونستیم یه خونه تو افسریه اجاره کنیم.
- الان خبری از بچه‌هات داری؟
- دختر اولم ۱۶ سالش بود که شوهر کرد. الان ۳ تا بچه داره. دختر دومیم هم ۳ ساله ازدواج کرده و بچه نداره. پسرم هم می‌خواد دخترعمه‌شو بگیره. الان خدا رو شکر زندگی بچه‌هام بد نیست. ولی من خجالت می‌کشم برم پیششون. نمی‌خوام باعث سرافکندگیشون پیش خونواده همسراشون بشم.
به روزگار خودش برگشت.
- بعد یه مدت با همون پسره ازدواج کردم. اولای زندگی وضعمون خوب بود ولی اون واسه یه کاری رفت دوبی. الان ۹ ساله که هیچ خبری ازش نیست. منم یه مدت با پولی که داشتم زندگی کردم ولی بعدش دیگه پولی نداشتم و آواره شدم و الان ۲ سالی می‌شه که روزا تو پارکم و شبا می‌ام خوابگاه. هنوزم منتظرشم چون گفته برمیگرده.
بعد از گفت‌وگوی چندساعته با تعدادی ازمددجویان شل‌تر که برخی از آن‌ها سال‌ها بود که شب را در این مرکزصبح می‌کردند، ثریا مسئول شیفت شب شل‌تر بانوان، توضیحاتی در مورد این مرکز و خدمات آن به مددجویان مراجعه‌کننده، ارائه داد.
این مرکز که به نوعی سرپناه شبانه بانوان وابسته به مواد است، به طور معمول به زنان معتاد، سرویس‌هایی مانند یک وعده غذای گرم برای شام، صبحانه و چای ارائه می‌دهد، سوزن، وسایل پیشگیری و پوشاک رایگان در اختیارشان می‌گذارد و آموزش‌هایی هم برای کاهش آسیب ناشی از مصرف مواد و رابطه جنسی بدون ضابطه داده می‌شود.
زنان مصرف‌کننده‌ای که سرپناه ندارند و پاتوقشان مناطقی چون شوش و مولوی است می‌توانند برای اقامت شب و دریافت سرویس‌هایی که اشاره شد به این مرکز مراجعه کنند. وقتی این زنان به «شل‌تر» مراجعه می‌کنند، اسم و فامیلشان پرسیده می‌شود. گرچه ممکن است برخی از آن‌ها اسم واقعیشان را نگویند ولی به هر چه که می‌گویند اعتماد می‌شود. بعد از پذیرش، اولین کاری که صورت می‌گیرد، حمام‌کردن مددجویان است. بعد هم لباس تمیز به آن‌ها داده می‌شود و راهی مرحله مشاوره می‌شوند.
ثریا به همکاری شل‌تر و مرکز پزشکان بدون مرز (MSF) اشاره می‌کند و می‌گوید: به طور معمول زنانی که به این مرکز مراجعه می‌کنند به پزشکان بدون مرز جهت معاینه برای تشخیص بیماری‌های احتمالیشان از جمله هپاتیت، HIV، سفلیس و... معرفی می‌شوند. ما با پزشکان بدون مرز تماس می‌گیریم و آن‌ها به دنبال مددجویان می‌آیند. اگر مددجویی نتواند به بیرون از مرکز برود (مثل لیلا)، توسط پزشکان بدون مرز داخل همین مرکز معاینه می‌شود.
بیشتر مصرف‌کنندگانی که به شل‌تر مراجعه می‌کنند، ترکیبی از موادمخدر سنتی و صنعتی همچون هروئین، شیشه، کراک و... مصرف می‌کنند.
مسئول شیفت شب شل‌تر تولدی دوباره با بیان اینکه به طور معمول در شل‌تر از ساعت سه بعد از ظهر تا هشت و نیم شب پذیرش مددجو داریم، توضیح می‌دهد: برخی از مددجویان که برای بهبودی خود ارزش قائلند برای اینکه در پارک نمانند رأس ساعت سه به مرکز مراجعه می‌کنند. حتی برخی از آن‌ها تمایل دارند که کل روز را در شل‌تر بمانند. می‌گویند اگر بیرون برویم مواد مصرف می‌کنیم!
زنان معتاد باردار، بخشی ازمددجویان این مرکز هستند که در بیشتر مواقع بعد از زایمان، به علت اعتیاد شدید، فقر مالی و نداشتن اوراق هویتی، بچه‌هایشان را تحویل بهزیستی می‌دهند؛ البته اگر قبل از زایمان آن‌ها را نفروخته باشند.
ثریا با بیان اینکه مددجویان مرکز از ۱۶ ساله هستند تا ۶۰ ساله، در پاسخ به این پرسش که چه تعداد از مددجویان مرکز در معرض مسائلی همچون سوءاستفاده جنسی بوده‌اند، می‌گوید: اکثر این افراد چون در خیابان زندگی می‌کنند، مورد سوءاستفاده قرار گرفته‌اند. تعرض، یکی از آسیب‌هایی است که این افراد در کنار مصرف مواد با آن روبه‌رو هستند. شاید خیلی از آن‌ها اگر در خانواده از نظر روحی، روانی و امنیت عاطفی تأمین می‌شدند، فرار نمی‌کردند و دچار این آسیب‌ها نمی‌شدند. گرچه برخی از آن‌ها برای فرار از مشکلات و مسائلی که در خانواده داشته‌اند، تحت فشار احساس کرده‌اند که راهی جز فرار ندارند. مثلا ما مددجویی داشتیم که پدرش او را مجبور می‌کرد مواد بفروشد یا پدری که به شکلی شنیع، دخترش را در اختیار دوستانش می‌گذاشت تا مواد خودش تأمین شود. بچه آزار می‌دید ولی پدر او را مجبور به تحمل می‌کرد. این فشار‌ها و آزار‌ها در آخر منجر به آواره شدن دختر در خیابان‌ها و تعرض‌های متعدد بعدی می‌شد.
ساعت ۱۰: ۳۰ صبح - ۲۴ دی‌ماه - اتوبان تهران - کرج، خروجی پیکان شهر، کیلومتر ۱۴، جنب ایستگاه مترو، TC زنان چیتگر
ساختمانی با دیوارهای سبزرنگ و نقاشی‌شده که روی آن مراجعان را دعوت به صبوری و توکل به خدا می‌کرد. شاید تصور برخی مردم از یک فرد معتاد، عموما فردی ژولیده و کارتن‌خواب است که از سوی خانواده طرد شده اما باید دانست که همه معتادان اینگونه نیستند؛ از جمله زنان معتاد. چه‌بسا زنان معتادی که به واسطه وضع خوب مالی و تامین مواد مورد نیازشان از سوی دیگران، به قول دیگر معتادان، معتاد خیابانی نیستند. در «TC زنان چیتگر جمعیت تولد دوباره» با زنان معتادی روبه‌رو شدم که در مقایسه با زنانی که در پارک می‌خوابیدند یا در شل‌تر شب را صبح می‌کردند، از حمایت خوب خانواده یا دیگر نزدیکانشان - حداقل برای ترک اعتیاد و پرداخت هزینه‌های مربوط به آن - برخوردار بودند.
در TC که مخفف Therapeutic Community است، تاکید بر «اجتماع درمان‌مدار» است و در واقع یک برنامه درازمدت درمانی در آن اجرا می‌شود که تحت نظارت دقیق متخصصان و روان‌شناسان و به صورت کاملا علمی جهت درمان آسیب‌دیدگان شدید اعتیاد است. در این برنامه درمانی، دارو جایگاهی ندارد و محور درمان، تغییر در سطح زندگی و بازتوانی فرد معتاد بر اساس یادگیری مهارت‌های اجتماعی و قواعد زندگی سالم اجتماعی است. ۶ تا ۲۴ ماه، دوره این درمان به طول می‌انجامد و در این دوره، روانپزشک، روان‌شناس و مددکار اجتماعی، خدمات روان‌شناختی، روانپزشکی و مددکاری را به صورت کامل به مددجو ارائه می‌کنند.
TC زنان چیتگر که پیش از این کمپ ترک اعتیاد بوده است، در سال ۸۵ با مجوز سازمان بهزیستی افتتاح شده و در واقع یک اقامتگاه موقت برای زنان معتاد بوده است ولی در اردیبهشت سال ۹۱ تبدیل به مرکز تخصصی ترک شیشه در زنان با روش TC شده است. در این مرکز، تمام مددجویان باید بنا بر اراده شخصیشان حضور پیدا ‌کنند و به بیان دیگر، هیچ اجباری در کار نیست!
بعد از اینکه سرایدار در ورودی TC را باز کرد و بلافاصله بعد از ورود، محتاطانه در را قفل کرد، از محوطه بیرونی وارد محوطه داخلی شدم که در آن، حیاط نسبتا بزرگی با وسایل بازی به چشم می‌خورد. روی دیوارهای آن پیام‌های آموزشی مرتبط با اعتیاد و ترک نصب شده بود. در TC غیر از اتاق خواب و استراحت مددجویان، اتاق‌هایی هم به صورت کانکس برای برگزاری کلاس‌های آموزشی مددجویان و خانواده‌هایشان و همچنین اتاقی برای آشپزی و غذا خوردن دیدم.
در TC با زنانی مواجهیم که خسته از مواد و تنهایی، به خواست خود و با امید به ترک اعتیاد، مراجعه کرده‌اند. گرچه در کنار چشمانی که از امید برق می‌زنند، ترس و دلهره در همه آن‌ها برای نلغزیدن دوباره و عبور از مراحل ترک به خصوص مرحله موسوم به «دیوار» (سه ماه دوم ترک اعتیاد که وسوسه زیادی در بین مددجویان برای مصرف مجدد به وجود می‌آید و بسیاری از لغزش‌ها در این مرحله صورت می‌گیرد) موج می‌زند.
دستاویزی که این زنان برای ترک اعتیاد خود انتخاب کرده‌اند در بیشتر مواقع مربوط به عوامل بیرونی همچون خواست یکی از نزدیکانشان است و شاید کمتر برای «خودِ خودشان» تصمیم به ترک گرفته‌اند.
مددجویان TC اجازه رد و بدل کردن شماره تلفن با یکدیگر را ندارند و بنا به قانون TC، ارتباطشان به همین جا محدود می‌شود. به طور معمول مدت اقامت در TC باید شش ماه باشد ولی در TC زنان این اقامت به ۲۸ روز کاهش پیدا کرده است؛ البته مددجویان می‌توانند به خواست خودشان این مدت درمانی را تمدید کنند.
مریم، ۲۴ ساله، مطلقه، اهل رشت، یکی از مددجویانی بود که حدود ۱۰ روزی می‌شد در TC به سر می‌برد. او مرحله سم‌زدایی را به اتمام رسانده و وارد خوابگاه عمومی شده بود. نامزدش محسن را که حدود شش ماه پیش با او آشنا شده بود، مشوق اصلی‌اش در ترک اعتیاد معرفی می‌کرد.
مریم آن روز لحظه‌شماری می‌کرد که بعد از طی دوران درمان ۲۸ روزه‌اش بتواند مانند فردی سالم، مسئولیت زندگی‌اش را بر عهده بگیرد و دوران تلخ گذشته‌اش را فراموش کند.
- کل خونوادم خلافکار بودن. منم از ۱۵ سالگی شروع کردم به خلاف.
- منظورت از خلاف چیه؟ دزدی می‌کردی؟
- (با پوزخند) نه بابا، موادفروش بودیم. خونواده من موادفروش بودن ولی هیچ‌کدوم معتاد نبودن. فقط می‌فروختن. الانم نمی‌دونن که من معتادم چه برسه به اینکه بدونن واسه ترک اومدم TC. بفهمن کله‌مو می‌کنن.
ادامه داد...
- ۱۸ سالم بود که از کار فروشندگی خسته شدم. رک و راست به بابام گفتم که دیگه نمی‌خوام این کارو انجام بدم. ‌بابامم گفت پس خودت برو دنبال خرجیت، دیگه تو این خونه نمون.
- اونوقت تو چیکار کردی؟
- از قبل از اینکه این اتفاق بیفته با یه پسری به اسم رحیم آشنا شده بودم. یعنی مشتریم بود. بعد از اینکه بابام این حرفو زد، وسایلمو جمع کردم رفتم پیش رحیم. کراک می‌زد. دوسش داشتم، البته اوایل. تلاش کردم ترک کنه. دو سال دویدم که این اتفاق بیفته ولی آخرش خودم معتاد شدم.
- چرا؟
- از رو لج و لجبازی. البته فکر و خیال هم زیاد داشتم. می‌خواستم به همه نشون بدم که توانایی زیادی دارم و راحت می‌تونم ترک کنم، ‌قلدربازی درآوردم، تبلیغات تلویزیون هم موثر بود (منظورش تبلیغات شبکه‌های ماهواره‌ای بود). تبلیغاتی که می‌گفت با فلان دارو در عرض چند روز ترک می‌کنی. اونم می‌خواستم امتحان کنم. شروع به مصرف کراک کردم. همه دندونام به خاطر این ریخته. البته بدنم زیاد زخم نشده. حالا چرا؟ ‌چون خودم قبلا ساقی بودم. واسه همین مواد خوب دستم می‌اومد. از یه ساقی می‌گرفتم که خونوادمو نشناسه و اونا هم نفهمن که مصرف‌کننده شدم. رفتم کمپ که ترک کنم، پنج روز اونجا بودم، دوام نیاوردم و تازه شروع کردم به مصرف مورفین و شیشه. حدود یه سال و ۹ ماه شیشه مصرف کردم. الانم که اینجام.
- چرا از رحیم جدا شدی؟
- یه روز وقتی از بیرون برگشتم خونه، یه خانومی تو خونه‌مون بود که فهمیدم رحیم باهاش رابطه داره. از وقتی که رفتم کمپ با اون بود. نتونستم تحمل کنم. ازش جدا شدم. اما محسن کامپیو‌تر خونده. البته یه کم مریض‌احواله. می‌خوام بعد ترک برم ازش مراقبت کنم. اصلا به خاطر اون اومدم تهرون. روزای سه‌شنبه می‌اد ملاقاتم، بهم می‌گه رنگ پوستم خیلی خوب شده، لبام صورتی شده. من تازه ۱۰ روزه ترک کردم، امیدوارم بتونم دوام بیارم. ‌می‌خوام زندگی کنم.
گلناز یکی دیگر از زنانی است که برای ترک اعتیاد به شیشه به TC مراجعه کرده بود. او ۴۸ سال داشت. گلناز دو دوره تخریب داشته؛ در دوره اول تریاک و شیره مصرف می‌کرده و بعد از یک سال پاکی شروع به مصرف شیشه کرده بود.
- ۱۳ سالم بود که شوهر کردم. پدرم آدم بددلی بود، نذاشت برم مدرسه درس بخونم. سواد زیادی ندارم. همون سالای اول بچه‌دار شدم. الان سه تا پسر دارم. دوتاشون ازدواج کردن، یکیشون مجرده. ۲۷ سالم بود که معتاد شدم. ۲۱ سال تریاک و شیشه کشیدم. شوهرم معتاد بود و منم پامنقلیش بودم. شوهرم پنج تا برادر داشت که همشون مصرف‌کننده بودن. چون وضع مالیشون خوب بود از قیافه نیفتادن. بعد ۲۱ سال به خاطر بچه‌هامون من و شوهرم با هم رفتیم کمپ ترک کردیم. باورت می‌شه تا اون موقعی که برم کمپ اصلا نمی‌دونستم ساقی یعنی چی؟ همیشه شوهرم موادم رو تامین می‌کرد و منم خونه بودم. یه شب برادرشوهرم و زنش اومدن خونمون شیشه آوردن. گفتن پادرد و عطسه و آبریزش بینی نداره. ما هم کشیدیم تا الان. الان هم به خاطر اینکه پسرام جلوی زن و بچه‌هاشون خجالت می‌کشن اومدیم ترک کنیم. البته عروس اولم می‌دونه ما معتادیم ولی دومی نمی‌دونه. ‌شایدم می‌دونه ولی از ترس پسرم به روی خودش نمی‌اره.
- همسرت الان کجاست؟
- تو کمپ آقایون.
- بعد مصرف توهمت چی بود؟
- وقتی می‌کشیدم بعضی وقتا تا سه روز نمی‌خوابیدم. ‌دائم خونه رو تمیز می‌کردم، همه چیزو می‌شستم، ‌ حتی تلویزیونو می‌شستم. فکر می‌کردم همه چی کثیفه. چند روز تو هفته همه زندگیمو می‌ریختم بیرون از نو می‌شستم. اونقدر شستم و روفتم که دستام زخم شده بود. دست خودم نبود.
مکثی کرد و به کف دست‌هایش که هنوز پوسته‌پوسته بودند خیره شد...
- شوهرم صبحا که می‌رفت سر کار یه کم شیشه می‌ریخت توی پایپ واسه مصرف روزم. شبا هم که می‌اومد با هم می‌کشیدیم. هر موقع که پایپم می‌شکست خودش می‌رفت یکی می‌خرید. بعضی وقتام که می‌رفتم شهرستان پیش خواهرم، واسه چند روزم مواد می‌داد بهم. ولی خدا رو شکر بچه‌هام هیچ کدومشون هم‌پاتوقمون نشدن. الان که بچه‌هام میان ملاقاتم بهم می‌گن مامان خیلی جوون شدی. می‌خوان برام جشن تولد یک‌ماهگی بگیرن.
در حالی که تعداد TCهای آقایان در سراسر کشور نسبتا زیاد است، TCچیتگر تنها TC مخصوص زنان مصرف‌کننده شیشه در کشور است. به همین دلیل از شهرهای دیگر هم برای درمان به TC چیتگر مراجعه می‌کنند. «مونا» یکی از آن‌ها بود؛ دختری اهل اراک.
- ۲۵ سالمه. ۲۱ سالم بود که شوهر کردم والان هم حدوده چهارساله که شیشه می‌کشم.
- چی شد معتاد شدی؟
- وقتی ازدواج کردم شوهرم خودش هروئین می‌کشید. مدام بهم می‌گفت تو سردمزاجی. یکی از دوستاش بهش گفته بود اگه خانومت شیشه بکشه بهتر می‌شه، معتادم نمی‌شه. چند بار اینو بهم گفت ولی من گوش نکردم. آخرش دیدم سر این قضیه داره زندگیمون نابود می‌شه. اولش مصرفم کم بود، مشکلی نداشتم ولی بعدش اوضام خیلی بد شد.
- شیشه مشکلت رو حل کرد؟
- چند دفعه اول خوب بود، شوهرم راضی بود ولی واقعیتش اینه که تاثیری نداشت. بعد یه مدت، هم معتاد شدم هم سردمزاج‌تر.
- بچه هم داری؟
چشمانش برق زد.
- آره، الان پیش خواهرمه.
- شوهرت کجاست؟
- اونم مث من می‌خواد ترک کنه. چون TC واسه زنا تو اراک نبود، هر دوتامون اومدیم تهران. اون رفته TC وردیج (یکی دیگر از TCهای جمعیت خیریه تولد دوباره).
مهسا حقیقت، روان‌شناس TC بانوان چیتگر که پیش از این نیز در کمپ‌های ترک اعتیاد مشغول به کار بوده، در مورد ویژگی‌های درمان در TC توضیح می‌دهد: در TC دوره درمان شش ماه است که به علت برخی محدودیت‌ها، برای زنان این زمان به ۲۸ روز تقلیل یافته است. خود مددجویان بعد از ۲۸ روز برای ماندن مشکلی ندارند و بیشتر فشار برای خروج، از سوی خانواده‌های آنان است. مثلا برخی از آن‌ها همسرشان مراجعه می‌کند و می‌گوید ما آبرو داریم، خانواده‌ام نمی‌داند همسرم معتاد است و اگر بفه‌مند مشکل پیدا می‌کنیم و باید همسرم را زود‌تر به خانه برگردانم. برخی از آقایان هم بعد از چند روز به علت اینکه از پس امور خانه و زندگی برنمی‌آیند تلاش می‌کنند همسرشان را در حالی که دوره درمانش کامل نشده به خانه برگردانند.
او اضافه می‌کند: بعد از پایان ۲۸ روز از مددجو می‌خواهیم که اگر برایش امکان دارد، دوره درمانش را تمدید کند و اگر امکان‌پذیر نبود به بیمار و خانواده‌اش تاکید می‌کنیم که بعد از خروج از مرکز همچنان با ما در ارتباط باشند و در کلاس‌های مشاوره، روان‌شناسی و مددکاری تولد دوباره شرکت کنند.
این روان‌شناس TCچیتگر توضیح می‌دهد: اولین چیزی که در زندگی بیماران اعتیاد به هم می‌ریزد، مسئولیت‌پذیری و نظم است که نمود آن حتی در ساده‌ترین چیز‌ها از جمله زمان خواب و بیداری آن‌ها مشاهده می‌شود. این بیماران معمولا ۵ و ۶ صبح تازه می‌خوابند و ساعت ۳ تا ۴ بعدازظهر بیدار می‌شوند. در هفته اول در TC سعی می‌کنیم سبک زندگی آن‌ها را درست کنیم و به آن‌ها نظم و مسئولیت‌پذیری را آموزش دهیم. در همین ارتباط کلاس‌های آموزشی برای مددجویان برگزار می‌شود. در این کلاس‌ها علایق آن‌ها شناسایی می‌شود و براساس این علایق به بیماران توصیه می‌شود که بعد از ترک چه کارهایی را انجام دهند و چه کارهایی را انجام ندهند. در کلاس‌های ماتریکس، بیماران متوجه می‌شوند که برانگیزاننده آن‌ها چیست یعنی چه چیزهایی آن‌ها را وسوسه می‌کند که مواد مصرف کنند و اینکه از زمانی که معتاد شده‌اند چه چیزهایی را از دست داده‌اند و اگر پاک شوند چه چیزهایی را به دست می‌آورند.
در TC چیتگر روزهای سه‌شنبه که خانواده‌ها به ملاقات بیمارانشان می‌آیند قبل از ملاقات، کلاس آموزشی برای خانواده‌ها برگزار می‌شود که چگونه با بیمارشان برخورد کنند و با او همدلی و همدردی کنند.
اعتیاد بیشتر مددجویان TC چیتگر ناشی از اعتیاد همسرانشان است. برخی از مددجویان هم به واسطه روابط عاطفی‌ای که با یک مرد داشته‌اند به سمت مواد گرایش پیدا کرده‌اند و تعداد کمی از آن‌ها به خاطر لاغر شدن معتاد به شیشه شده‌اند.
خانم حقیقت در مورد مراحل درمان به روش TC می‌گوید: هفت روز اول، بیماران در اتاق سم‌زدایی هستند. پزشک آن‌ها را به طور مرتب ویزیت می‌کند و در صورت نیاز، دارو تجویز می‌شود. آن‌ها در این هفت روز به طور کامل استراحت می‌کنند تا سم به صورت طبیعی از بدنشان خارج شود. در این هفته بیشتر اوقات بیماران خواب هستند. بعد از اتمام دوره سم‌زدایی، وارد خوابگاه می‌شوند و آموزش تغییر سبک زندگی آغاز می‌شود که در این مرحله، همه چیز قانونمند می‌شود؛ موضوعی که خیلی از بیماران با آن آشنایی ندارند و از آن فراری هستند. آن‌ها باید ساعت ۷ و نیم صبح بیدار شوند و ساعت ۱۱ شب بخوابند. در طول روز هم باید مطابق برنامه‌ریزی‌ها عمل کنند.
خیلی از زنانی که در TC حضور دارند در کنار امید به پاکی، از لغزش به‌خصوص در مرحله «دیوار»، می‌ترسند. مهسا حقیقت در مورد این مرحله می‌گوید: بعد از دوره درمان ۲۸ روزه، مددجویان وارد مرحله ماه عسل می‌شوند که معمولا احساس می‌کنند اصلا وسوسه‌ای برای مصرف مجدد ندارند، از هر نوع ماده مخدری بدشان می‌آید و حتی احساس می‌کنند هیچ زمانی اعتیاد نداشته‌اند. بعد از طی این دوره که مدتش متفاوت است و ممکن است بیش از یک ماه طول بکشد، دوره دیوار شروع می‌شود. در این دوره بیماران با انواع وسوسه‌ها روبه‌رو می‌شوند، انرژیشان کاهش پیدا می‌کند و مانند هفته دوم ترک و بعد از سم‌زدایی، بیقرارند. در این دوره به‌شدت وسوسه مصرف دارند. اکثر لغزش‌ها در دوره دیوار رخ می‌دهد و اگر بیمار تحت درمان و مشاوره نباشد احتمال اینکه روند ترک با شکست مواجه شود خیلی زیاد است.
در این مرکز، زنان مجرد و متاهل حضور دارند ولی بیشترشان مطلقه هستند و از پذیرش خانم‌های باردار هم به خاطر خطرات احتمالی از جمله سقط جنین و خونریزی زیاد خودداری می‌شود.
ساعت ۱۰ صبح - ۷ بهمن - خیابان مولوی - خیابان شهید رئیس عبداللهی - شماره ۱۶
بعد از انجام مصاحبه با زنان مصرف‌کننده در پارک انبارگندم و شل‌تر به مرکز پزشکان بدون مرز (MSF) رفتم؛ مرکزی که یکی از گروه‌های هدفش برای ارائه خدمات درمانی، زنان مصرف‌کننده مواد مخدر است. مددکاران این مرکز هر روز صبح با مراجعه به شلتر‌ها و دی‌آی‌سی‌ها، مددجویان این مراکز را برای پیگیری درمان به ساختمان پزشکان بدون مرز منتقل می‌کنند.
این ساختمان در انتهای خیابان رئیس عبداللهی در محله مولوی است. قبل از ورود به این ساختمان با جمعی از مصرف‌کنندگان مواد روبه‌رو شدم که به صورت پراکنده در مقابل دبستان دخترانه‌ای که در‌‌ همان خیابان قرار داشت، در حال مصرف بودند. تعدادی از آن‌ها هم در سطل آشغال آهنی بزرگی که آنجا بود دنبال غذا می‌گشتند؛ موضوعی که انگار برای اهالی این منطقه موضوعی عادی و روزمره بود.
خروجم از ساختمان پزشکان بدون مرز همزمان شد با تعطیلی این دبستان دخترانه. برخلاف سایر دبستان‌هایی که دیده بودم، زمان تعطیلی این مدرسه نه تعداد زیادی از مادران دیده می‌شدند که منتظر بچه‌شان باشند و نه سرویس‌های مدرسه حضورشان پررنگ بود. بیشتر دانش‌آموزان، محله را مثل کف دست می‌شناختند. وقتی با تعدادی از آن‌ها در مورد تجمع مصرف‌کنندگان در مقابل مدرسه‌شان صحبت کردم، نه‌تن‌ها از این موضوع هراسی نداشتند بلکه با پاتوق‌های دیگر این مصرف‌کنندگان هم کاملا آشنا بودند؛ پاتوق‌هایی که حتی محل بازی برخی از آن‌ها بود!
در سال ۲۰۱۲ از سوی پزشکان بدون مرز یک ماموریت نیازسنجی در سطح تهران انجام شد که نتیجه این نیازسنجی، افتتاح ساختمان پزشکان بدون مرز به منظور ارائه نیازهای پزشکی اولیه به بانوان آسیب‌دیده از جمله زنان خیابانی و مصرف‌کننده مواد مخدر و کودکان کار زیر ۱۵ سال بود.
دکتر ایرما دنیلیان، اهل ارمنستان که در حال حاضر مسئول پروژه پزشکان بدون مرز در جنوب تهران است، در مورد جمعیت هدف این پروژه توضیح می‌دهد: جمعیت هدف ما زنان و کودکانی هستند که مورد پذیرش جامعه قرار نگرفته‌اند و در حاشیه قرار دارند. این جمعیت دقیقا‌‌ همان گروهی هستند که بیشترین آسیب را در برابر بیماری‌ها و مسائل مختلف می‌بینند و از طرف دیگر به امکانات پزشکی چندانی دسترسی ندارند
او با بیان اینکه طیفی از گروه هدف مرکز، زنان مصرف‌کننده مواد مخدر اعم از تزریقی و غیر تزریقی و کارگران جنسی هستند، ادامه می‌دهد: بخش دیگری از گروه هدف ما جمعیت غربتی‌ها هستند که در حاشیه شهر اقامت دارند و در جامعه مورد پذیرش قرار نگرفته‌اند؛ یعنی کسانی که برگه‌های هویتی ندارند و در پی آن نه به دنبال خدمات پزشکی هستند و نه می‌توانند به این خدمات دسترسی داشته باشند.
سرویس‌های درمانی که از سوی این مرکز به این گروه‌های هدف ارائه می‌شود، رایگان است که از جمله این سرویس‌ها می‌توان به خدمات پزشکی، روان‌شناسی و مددکاری اجتماعی اشاره کرد. هنگامی که مراجعه‌کنندگان این مرکز نیاز به دسترسی به سطح پیشرفته‌ای از درمان داشته باشند، این مرکز آنان را به بیمارستان‌های مختلف ارجاع می‌دهد.
دکتر دنیلیان با بیان اینکه جلب اعتماد این‌گونه از بیماران برای دریافت خدمات درمانی سخت است، اظهار می‌کند: مددکاران همراه با دستیاران گشت سیار مرکز به پارک‌ها و مکان‌هایی که این افراد در آنجا تجمع می‌کنند می‌روند، کلینیک را معرفی می‌کنند و سعی می‌کنند این افراد را برای مراجعه جهت ویزیت و درمان تشویق کنند. در این مرکز از مراجعه‌کنندگان به صورت داوطلبانه تست HIV گرفته می‌شود که اگر جواب مثبت باشد برای درمان‌، پیگیری‌های لازم صورت می‌گیرد و تلاش می‌شود که بیماران برای پیگیری مراحل درمان متقاعد شوند.
صبح به صبح در ساختمان پزشکان بدون مرز، پزشکان و روان‌شناسان، وضعیت درمانی بیماران مراجعه‌کننده را مورد به مورد بررسی می‌کنند. در صورتی که بیماری باید مراجعه می‌کرده ولی مراجعه نکرده، علت آن را پیگیری می‌کنند. در صورت داشتن شماره‌ای از بیمار با او تماس می‌گیرند و در غیر این صورت به شل‌تر، دی‌آی‌سی، پارک یا خانه بیمار برای پیدا کردن او سر می‌زنند.
در مرکز پزشکان بدون مرز، افراد مراجعه‌کننده قبل از رفتن به اتاق پزشک در مکانی با عنوان «کامینیتی» حضور پیدا می‌کنند. در آنجا با حضور روان‌شناسان و مددکاران با دیگر افراد مراجعه‌کننده به صورت جمعی گفت‌وگو می‌کنند، جلسات آموزشی گروهی در ارتباط با بیماری‌های مختلف مثل HIV، هپاتیت، سل و عوارض ناشی از مصرف مواد از جمله Overdoses برگزار می‌شود و بعد از ایجاد احساس اعتماد در بیماران، توسط یکی از مددکاران مرکز به اتاق پزشک منتقل می‌شوند.
دکتر دنیلیان با بیان اینکه زنان مراجعه‌کننده به این مرکز از سنین مختلف هستند، در مورد تعداد مراجعه‌کنندگان به مرکز می‌گوید: تعداد افرادی که به مرکز مراجعه می‌کنند، چندان مهم نیست. مهم برای ما کیفیت خدمات ارائه‌شده است. ما سعی می‌کنیم وقتی یک نفر به این مرکز مراجعه می‌کند روند درمانش را به طور کامل تا نقطه آخر پیگیری کنیم تا پروسه درمان کامل شود.
او ادامه می‌دهد: با توجه به اینکه این مرکز توانایی ارائه خدمات درمانی به صورت پیشرفته را ندارد، گاهی بیماران برای پیگیری درمان خود مجبور به رفت و آمد بین مرکز و بیمارستان هستند. برخی از این بیماران به خاطر خستگی از رفت و آمد و شرایطی که دارند وفادار به درمان نمی‌مانند و روند درمانشان را قطع می‌کنند. برای حل بخشی از این موضوع، دفتر مرکزی پزشکان بدون مرز در حال انجام مذاکراتی با وزارت بهداشت است که مثلا بیمار به جای اینکه برای آزمایش خون به بیمارستان مراجعه کند در همین مرکز از او نمونه‌گیری کنیم و سپس آزمایش او را برای تشخیص به بیمارستان بفرستیم.
در مورد زنانه‌شدن اعتیاد در کشور در حال حاضر دو دیدگاه متفاوت در بین مسئولان و کار‌شناسان حوزه اعتیاد وجود دارد. برخی از آنان با مقایسه آمار مراجعه زنان به مراکز درمانی در فاصله سال‌های ۸۵ و ۹۰ معتقدند که نرخ رشد اعتیاد زنان بسیار بیشتر ازمردان بوده و گاهی این رشد تا حدود دو برابر افزایش پیدا کرده است؛ چنانکه اگر تا سال ۸۵ پنج درصد از معتادان کشور را زنان تشکیل می‌دادند، در سال ۹۰ این میزان به ۱۰ درصد افزایش پیدا کرده است. در مقابل، ‌ عده‌ای از کار‌شناسان و فعالان این حوزه معتقدند که اعتیاد، زنانه نشده و بالا‌ رفتن آمار زنان معتاد به دلیل افزایش تعداد مراکز درمانی ویژه زنان و مراجعه بیشتر آن‌ها برای درمان اصولی و علمی است. با این توضیح که در سال ۹۰ زنان بیشتری جرات یافته‌اند برای درمان بیماریشان به مراکز ترک اعتیاد مراجعه کنند در حالی که در سال ۸۵ به علت نبود مراکز تخصصی درمان زنان، بیشتر آن‌ها در خانه برای ترک اقدام می‌کردند و با شیوه‌های غیراصولی و غیرمعمول تلاش می‌کردند که اعتیاد خود را کنار بگذارند.
فارغ از این اختلاف نظر، همگی بر این موضوع اتفاق نظر دارند که الگوی اعتیاد در زنان تغییر کرده و اگر در گذشته سن اعتیاد زنان بالا بود و این افراد از مخدرهای سنتی استفاده می‌کردند، امروزه متوسط سن اعتیاد زنان به ۲۷ سال کاهش یافته است کهعمدتا از مواد صنعتی از جمله شیشه استفاده می‌کنند.
علت اعتیاد زنان از جمله مصرف شیشه معطوف به عوامل مختلفی است. آمار‌ها گویای این موضوع است که ۷۰ درصد زنان معتاد به واسطه اعتیاد همسرانشان یا یکی از افرادی که تکیه‌گاه عاطفی آن‌ها بوده‌اند، معتاد شده‌اند و در ادامه به واسطه فشار، تهدید و ترس، نسبت به توزیع و مصرف مواد مخدر، فحشا و‌گاه فرار از خانه اقدام کرده‌اند.
کار‌شناسان آسیب‌های اجتماعی با اشاره به اینکه اعتیاد مقوله‌ای چندوجهی و پیچیده است، معتقدند تبعات و پیامدهای مستقیم و غیر مستقیم اعتیاد زنان و مسائلی که خود این مصرف‌کنندگان با آن روبه‌رو هستند، شاید ۱۰ برابر تبعات مربوط به اعتیاد یک مرد باشد.
اگر امروز نگاه جامعه به اعتیاد مردان از رویکرد جرم‌انگارانه به رویکرد بیمارگونه تغییر یافته اما هنوز این اصلاح نگرش در مورد زنان معتاد به نحو مطلوب ایجاد نشده و همین نگاه جرم‌انگارانه،‌گاه باعث می‌شود که زنان معتاد، خود را پنهان کنند و مراجعه به مراکز درمانی را برای همیشه به فراموشی بسپارند.
گرچه فعالیت برخی از سازمان‌های مردم‌نهاد در این حوزه با نظارت و حمایت‌های دولتی با رویکرد حمایت‌گرانه و تاسیس مراکز کاهش آسیب در تسریع تغییر این نگاه و بهبود وضعیت این زنان بی‌تاثیر نبوده است ولی در عین حال انتشار برخی اخبار درباره کمبود امکانات و بودجه این مراکز، نگران‌کننده است.
منبع: خبرگزاری ایسنا



کانال تلگرام عصر جهان



ثبت نظر

نام*
ایمیل(اختیاری)
نظر*