اخبار عمومی
اعلام وصول 2
4966
تاریخ انتشار: 1394/02/29 16:50
دو تا شلوار توی خشکشویی شبی کردند باهم گفت‌و‌گویی یکی از آن دو خیلی شیک‌تر بود کمی از آن یکی باریک‌تر بود

پایگاه اطلاع رسانی عصرجهان:

دو تا شلوار توی خشکشویی

شبی کردند باهم گفت‌و‌گویی

یکی از آن دو خیلی شیک‌تر بود

کمی از آن یکی باریک‌تر بود

 

دوتا جیب بزرگ از پشت و رو داشت

همیشه لنگه‌اش خط اتو داشت

شکیل و خوشگل و ابریشمی بود

از آن اجناس شیک دیلمی بود

خلاصه جنس مرغوبی خفن داشت

کمربندی ز چرم کرگدن داشت

یکی دیگر چروک و ساده ‌تر بود

کمی از آن یکی افتاده‌تر بود

تمیز و شسته اما بی‌اتو بود

هم از بالا هم از پایین رفو بود

به قدری کهنه بود و خسته از کار

به زحمت می‌شد او را گفت شلوار

گذشت روز‌ها بی‌ارزشش کرد

تلاش و کارو زحمت نخکشش کرد

پس از یک شست وشو با خوب رویی

نشسته گوشه‌ای از خشکشویی

به سویش آمد آن شلوار زیبا

به عشوه شانه‌ها را داد بالا

کنار او نشست و با تکبر

به او می‌گفت از روی تمسخر

که من یک روز در بوتیک بودم

کنار جنسهای شیک بودم

مرا دیدند مردم پشت شیشه

که شلواری گران بودم همیشه

همیشه تو جایی لوکس بودم

کنار جنسهایی لوکس بودم

کنار کفشهای چرم اعلا

و کتهایی به قیمتهای بالا

پس از یک دورهٔ چشم انتظاری

رسید از راه مرد پولداری

تراولهایی از جیبش درآورد

مرا فوری خرید و باخودش برد

چه جاهایی که با آن مرد رفتیم

می‌ان مردمی بی‌درد رفتیم

همیشه روی مخمل می‌نشستم

درون جمع اول می‌نشستم

به یک چشمک برایم شد محیا

گرانقیمت ‌ترین ماشین دنیا

خوراکم بود چک پول و تراول

تراولهای رنگارنگ و خوشگل

درون خانه ده شلوار بودیم

که باهم مدتی همکار بودیم

درون ناز و نعمت خواب بودیم

همه در خدمت ارباب بودیم

تو اما ظاهرن شلوار کاری

که روی زانونت وصله داری

دل شلوار کهنه سخت آزرد

ولی پیش رقیبش کم نیاورد

به حسرت گفت ‌ای شلوار زیبا

لباس مردهای رده بالا

منم مثل تو شلوارم برادر

ولی من آبرو دارم برادر

مرا یک مرد دینداری خریده

شبی از جمعه بازاری خریده

نه در عمرم تراول دیدم هرگز

نه ماشینهای خوشگل دیدم هرگز

نه روی مخمل و اطلس نشستم

نا‌ با جمعیتی ناکس نشستم

نه دستی را به نامردی فشردم

و نه پولی ز حق الناس خوردم

خدا را شکر اربابم شرف داشت

نهادش ریشه در آب و علف داشت

همیشه سر به زیر و مهربان بود

تمام عمر وقف دیگران بود

به خوشرویی رفاقت کرد با من

صبورانه قناعت کرد با من

نه در عمرش گناه و معصیت کرد

هزاران مرد دانا تربیت کرد

معلم بود و دانشمند و دانا

نژاد پاک انسانهای والا

معلم در صف پیغمبران است

که دریای معلم بیکران است

اگر صد بار جانم را بسوزند

مرا خیاط‌ ها از نو بدوزند

اگر یک عمر تنهایی بپوسم

به جز پای معلم را نپوشم...

 

شاعر: رسول سنایی



کانال تلگرام عصر جهان


ستایش
|
Iran
|
1396/11/18 15:38
  +5

  -1
پاسخ
خیلی جالبه
خیلی خوب و قشنگ بود واقعا چه ذهن خلاقی
پاسخ ها
فاطمه
|
Iran
|
1399/08/05 12:10
  +1

  -0
خیلی عالی بود من این شعر را حفظ هستم
صدرا
|
Iran
|
1397/12/05 14:53
  +1

  -1
پاسخ
عالی بود من خیلی این شعر را دوست داشتم
امیر
|
Iran
|
1397/12/19 17:11
  +1

  -1
پاسخ
خیلی زیبا بود
غژل
|
Iran
|
1398/02/01 13:37
  +2

  -0
پاسخ
افتضاه نبود عاااااااااااااااااالللللللللللیییییییی بود
Zhrixii
|
Iran
|
1398/05/30 02:28
  +0

  -0
پاسخ
بسیار زیبا 👌🏻
tt
|
Iran
|
1399/05/04 21:41
  +0

  -0
پاسخ
من این شعر رو قبلا شنیده بودم و دنبالش میگشتم واقعا عالی بود
احمد
|
Iran
|
1399/07/11 23:54
  +0

  -0
پاسخ
خیلی عالیه
هانی کیانی
|
Iran
|
1400/07/25 16:22
  +0

  -0
پاسخ
هرچی بگم کم گفتم
عاشق شعراشم
کاش عقل من نصف نصف نصف عقل اون بود
نیما
|
Iran
|
1400/12/02 15:14
  +0

  -0
پاسخ
بسیار عالی بود.

ثبت نظر

نام*
ایمیل(اختیاری)
نظر*