1403/01/10 05:55


300954
تاریخ انتشار: 1399/04/17 23:33
حکایت روزگار│محمد شریفی
در چنان حال و هوایی من و نجف و گرگ الله و خیلی بچه های دیگر شیرجه می پریدیم وسط رودخانه، سردمان که می شد روی سنگهای داغ کنار رودخونه دراز می کشیدیم

پایگاه خبری عصرجهان؛ محمد شریفی-بوی گندم برشته های گل افروز، زمزمه های ستاره در کنار دار قالی ، بوی تیز تنباکوی دختر پیچ براتعلی، پژواک آوای دلنشین خالو قلندر از بالای کوه که می گفت: خودم اینجا دلم در پیش دلبر ...صدای نی لبک کوهیار، شمیم عطر بهار نارنج خانه ی گلپری، بانگ خروس گل عنبر، شیهه ی اسب خداداد، دود کباب کل رجب، لالایی خوانی شاه زینب برای گرگ الله، واق واق سگ نفسعلی، بال زدن کبوترهای یحیی، صدای  عرعر نره خر خداویس، بوی سوختگی رب انار گل طلا، شاهنامه خوانی سید حیدر، خش خش صدای رادیوی توشیبا ابراهیم، پخش آهنگ چه گل بارون، لب کارون از گرامافون کرمعلی ، صدای زنگوله های گله ی قربانعلی، بوی سیر و پیاز داغ شده از خانه همه گل، عطر برنج چمپای ماه منیر، صدای شرشر آب رودخانه، نسیم کوه و دره، بوی چویل، صدای اذان کربلایی محمدعلی ، مناجات خوانی ملا قربان، سرود صبح گاهی بچه های مدرسه، ستاره شماری میرزا بالای پشت بام، بوی خیار و کمبزه از دکان علی قیصر، تمرکز مشهدی ملک موقع گرفتن فال نخود، تبسم های دلنشین سید رضی، صدای مشک دوغ گلبان، قهقهه ی کبک دست آموز امامقلی، آوازخوانی برزگران در فصل درو، خونسردی خیرالله و گفت و لطف دلنشین حیدرقلی که اندکی بوی مهربانی می داد.... در چنان حال و هوایی من و نجف و گرگ الله و خیلی بچه های دیگر شیرجه می پریدیم وسط رودخانه، سردمان که می شد روی سنگهای داغ کنار رودخونه دراز می کشیدیم

برچسب ها:
محمد شریفی ؛

بیشتر بخوانید :



Copy Right 2013 Artmis.ORG