اخبار عمومی
اعلام وصول 2
3651
تاریخ انتشار: 1393/11/17 00:24
جنایتی شاید ناخواسته-نقشه ‌دوستان خلافکاربرای‌آزار‌ دختر جوان-کلاهبرداری میلیاردی زن از شوهر سابقش-بازداشت رئیس باند خشن «جوجه» در تهران- انفجار مخاطره‌آمیز سیلندر گاز در خانه مرد اصفهانی-سرنوشت دردناک راننده ایرانی در حمله پلیس ترکمنستان-ترياك در بار فلفل دلمه‌ای-
بازداشت رئیس باند خشن «جوجه» در تهران

  ‌باند «جوجه» که در جنوب تهران دست به کیف‌قاپی‌های خشن می‌زدند در آخرین توطئه سرقت ناکام ماندند. ساعت 21 شامگاه 20 دی ماه سال جاری هنگامی که یک زن و مرد سوار بر خودروی تویوتایشان در خیابان وحدت‌اسلامی در حال حرکت بودند دو موتورسوار جلوی خودروی آنان پیچیدند.
راننده خودروی تویوتا با هدف اینکه با دو جوان موتورسوار تصادف نکند پا روی ترمز گذاشت. همزمان ترک‌نشین از موتور پیاده شد و به سمت زن جوان که در صندلی جلوی خودرویشان نشسته بود رفت و با بازکردن در ناگهان کیف‌دستی او را که در کنارش بود قاپید و به سمت دوستش دوید تا فرار کند اما شوهر این زن با ایجاد سر و صدا از رهگذران کمک خواست و مانع فرار کیف‌قاپ شد و در این صحنه همدستش با موتور گریخت.
دزد کیف‌قاپ وقتی دید در محاصره مردم است به روی آنان چاقو کشید که در این بین گشت کلانتری اتفاقی سر رسید و دزد چاره‌ای جز تسلیم شدن نداشت.
مأموران پلیس پس از دستگیری این دزد خشن در بازرسی از وی، یک میلیون و 500 هزار تومان پول، 90 درهم پول امارات، انگشتر طلا، تعداد گوشی تلفن همراه و گاز اشک‌آور به دست آوردند. این کیف‌قاپ چاقوکش وقتی دید که دستش برای مأموران پلیس رو شده است چاره‌ای جز اعتراف ندید و گفت: کیف‌قاپی‌های زیادی از رهگذران در محدوده خیابان وحدت اسلامی، میدان رازی و قزوین با همدستی دوستم انجام داده‌ام.
راننده تویوتا که در صحنه حضور داشت نیز به مأموران گفت: تصورم این بود که تصادفی شده است و ترمز کردم، ناگهان این دزد به سمتم آمد. فکر می‌کردم می‌خواهد آدرسی بپرسد یا حرفی برای گفتن دارد که در خودروی سمت شاگرد که همسرم نشسته بود را باز کرد و ناگهان کیف‌دستی وی را قاپید و با کمک‌خواهی‌هایم نتوانست فرار کند.
این کیف‌قاپ به دستور بازپرس نصرتی برای انجام تحقیقات بیشتر و افشای سایر سرقت‌های احتمالی دیگر در اختیار کارآگاهان قرار گرفت.
صبح دیروز این تبهکار که بارها به زندان افتاده است در بازجویی‌ها گفت: چند ماه پیش همراه دوستم میلاد در پمپ بنزین مشغول کار بودیم اما پمپ بنزین نیاز به تعمیر داشت و آنجا را تعطیل کردند ما نیز بیکار شدیم.
از آنجا که هر دو به شیشه اعتیاد پیدا کرده بودیم برای اینکه بتوانیم هزینه‌های شیشه خود را تأمین کنیم به فکر سرقت افتادیم و نزدیک دو ماه است که با هم کیف‌قاپی می‌کنیم.
این مرد که «علیرضا» معروف به جوجه است در ادامه بازجویی‌ها به کیف‌قاپی‌های زنجیره‌ای در جنوب تهران اعتراف کرد. وی گفت: زمانی که بچه بودم چون جوجه دوست داشتم جوجه‌های زیادی می‌خریدم بعد از آن معروف به علیرضا جوجه شدم و علاقه خاصی به جوجه‌بازی داشتم.
 انفجار مخاطره‌آمیز سیلندر گاز در خانه مرد اصفهانی
انفجار سیلندر گاز پنج عضو خانواده اصفهانی را به مخاطره انداخت. انفجار یک سیلندر گاز در خانه‌ای در خیابان امام خمینی(ره) شهر اصفهان، پنج نفر از اعضای یک خانواده را مصدوم کرد. مدیر اورژانس پزشکی استان اصفهان گفت: این حادثه ساعت 9 و 10 دقیقه صبح سه‌شنبه رخ داد و پنج عضو یک خانواده دچار سوختگی شدند. دکتر «غفور راستین» افزود: در این انفجار، زوج جوانی به همراه کودکانشان دچار سوختگی شدند. وی افزود: دو واحد امداد اورژانس 115 به همراه چهار نیروی تکنیسین به محل حادثه اعزام شدند و پس از ارائه خدمات درمانی اولیه، مصدومان را به بیمارستان سوانح سوختگی امام موسی کاظم(ع) اصفهان منتقل کردند.
    
سرنوشت دردناک راننده ایرانی در حمله پلیس ترکمنستان

گرگان، خبرنگار ایران: پلیس ترکمنستان یک راننده ایرانی را به تصور قاچاق سیگار هدف ضربات سخت قرار داد و روانه بیمارستان کرد.
این راننده 39 ساله جمعه 10 بهمن ماه برای بردن محموله صادراتی لوله راهی کشور ترکمنستان شده بود که  پس از تخلیه بار صادراتی در مسیر برگشت به ایران بازداشت شد.
ساعت یک بامداد یکشنبه 12 بهمن ماه وقتی راننده ایرانی به نام «محمود» در نزدیکی منطقه نفت داغ  کشور ترکمنستان داخل خودرویش خوابیده بود پلیس چند ضربه به شیشه می زند و از محمود می خواهد پیاده شود. انگار دقایقی پیش پلیس در بازرسی قهوه‌خانه‌ای در همان نزدیکی سیگار قاچاق کشف کرد و صاحب قهوه خانه ادعا کرده سیگار را از راننده ایرانی با مشخصات محمود گرفته است.
«عثمان قاری‌پور» برادرزن این راننده ایرانی به خبرنگار ما گفت: محمود حتی یک نخ سیگار نمی‌کشید و مشکل اعتیاد هم نداشت به همین خاطر در برابر این اتهام و دستگیری توسط پلیس مقاومت می‌کند و بشدت کتک می‌خورد، شنیدیم چاقو نیز می‌خورد که وی را به بیمارستان نفت داغ انتقال می‌دهند اما ما خبری از سلامتی وی نداریم. تنها توانسته‌ایم از طریق سفارت ایران در ترکمنستان موضوع را اطلاع دهیم که آنها نیز گفته‌اند ما پیگیری می‌کنیم.
وی افزود: شوهر خواهرم و همکارانش سه کامیوندار هستند که همیشه با هم می‌روند و می‌آیند محمود فقط توانسته گوشی تلفن خود را به یکی از رانندگان بدهد و ما از طریق همکارش از موضوع اطلاع پیدا کردیم. خود محمود نیز با یکی از بستگان از بیمارستان توانسته در حد یک دقیقه تماس بگیرد و بگوید بستری است.
خواهر محمود نیز از نگرانی خانواده، دو کودک خردسال و پدر و مادر پیر این راننده ایرانی که چشم به راه هستند خبر داد و گفت: همسر برادرم از شدت نگرانی بیمار شده است. برادر ما را پلیس یک کشور دیگر گرفته اما نمی‌توانیم از او خبری بگیریم. حتی با بستگان و آشنایان خود در ترکمنستان نیز تماس گرفته‌ایم اما آنها هم می‌گویند نمی‌گذارند هیچکس نزدیک بیمار شود. مأمور دم در ایستاده و اجازه ملاقات نمی‌دهد.
وی بررسی سریع موضوع توسط مسئولان کشورمان را تقاضا کرد و افزود: رانندگان کامیون این همه خدمت‌رسانی می‌کنند چرا برای حمایت رانندگان بیگناه کاری انجام نمی‌شود. مسئولان اجازه ندهند که به رانندگان بیگناه ظلم شود.  
به گفته همکاران محمود در این مسیر یک قهوه خانه بیشتر وجود ندارد. قهوه خانه چی هم همه رانندگان را می‌شناسد چرا که در همین قهوه‌‌خانه غذا سفارش می‌دهند. انگار پلیس ترکمنستان  که به قهوه خانه یورش برده یک کارتن و نیم سیگار کشف کرده و  قهوه‌ چی هم بلافاصله نخستین کامیونداری که یادش آمده را نام برده و ادعا کرده که اینها را از محمود گرفته‌ام.
رانندگان ترانزیت در گلستان می‌خواهند طوماری جمع کنند و شکایت خود از اذیت و آزارهایی را که می‌بینند اعلام کنند. آنها می‌گویند مأموران ترکمنستان باج می‌خواهند و اگر پولی به آنها داده نشود پاپوش می‌سازند.
 

 نقشه ‌دوستان خلافکاربرای‌آزار‌ دختر جوان
دو پسر شیاد كه با نقشه قبلی یك دختر را مورد آزار و اذیت قرار داده بودند، به زودی اعدام می‌شوند.به گزارش باشگاه خبرنگاران، اوایل تیرماه سال 90 دختر جوانی با مراجعه به پلیس از 4 پسر متجاوز شكایت كرد.

دختر جوان در شكایت خود به ماموران گفت: چند وقتی بود كه با پسری به نام فرید آشنا شده بودم. من با او بیرون می‌رفتم تا اینکه یک روز فرید از من خواست به خانه‌اش در اسلامشهر بروم تا حرف‌هایمان را با هم بزنیم. اول مخالفت کردم و گفتم به خانه‌اش نمی‌روم. ولی وقتی فهمیدم که دوست فرید به نام سهیل با نامزدش هم در آنجا هستند قبول کردم و به آنجا رفتم. وی ادامه داد: وقتی به آنجا رسیدم فرید به من گفت می‌رود بیرون تا غذا بخرد. من با دوست فرید و نامزدش در خانه ماندیم تا او بیاید. اما وقتی فرید برگشت چهار نفر از دوستانش را هم با خودش آورد. خیلی ترسیده بودم و اصلا نمی‌دانستم که دوست‌های فرید چرا به آنجا آمده‌اند. دختر جوان گفت: این چهار پسر در خانه مرا مورد آزار و اذیت قرار دادند. حتی قصد داشتند که نامزد سهیل را هم مورد آزار و اذیت قرار دهند اما سهیل به آنها اجازه نداد. این چهار پسر هم به خاطر مانع شدن سهیل، او را با قمه مجروح و فرار کردند. حتی من قصد داشتم از پنجره خودم را به پایین پرت کنم اما چون خانه در طبقه سوم بود ترسیدم و نتوانستم این ‌کار را انجام دهم. با اعلام این شکایت موضوع در دستور كار ماموران قرار گرفت و تلاش کارآگاهان در این خصوص آغاز شد. در نهایت ماموران در یک عملیات ویژه پلیسی موفق به شناسایی سه متهم این پرونده شدند. با دستگیری متهمان آنها خیلی زود به جرم خود اعتراف كردند. با شناسایی این متهمان آنها در عملیات‌های جداگانه دستگیر شدند و تحت بازجویی‌های قضایی و پلیسی قرار گرفتند. متهمان در بازجویی‌ها به جرم خود اعتراف کردند و پرونده هر سه نفرشان برای رسیدگی به دادگاه کیفری ارجاع شد. متهمان در جلسه محاكمه خود جرمشان را به گردن فرید انداختند و گفتند كه او ما را مجبور كرد تا این دختر را مورد آزار و اذیت قرار دهیم. با اظهارات متهمان در جلسه دادگاه قاضی شعبه هر چهار متهم را تبرئه کرد. با اعتراض شاکی به رای پرونده، این حکم در دیوان عالی کشور نقض و به شعبه هم‌عرض فرستاده شد. همچنین در ادامه تحقیقات مشخص شد كه یكی از متهمان این پرونده قبلا به جرم سرقت مسلحانه 15 سال در زندان بوده است. بنابراین شعبه 78 دادگاه کیفری نیز دستور بازداشت دوباره متهم را صادر کرد. پس از بازداشت این متهم دومین جلسه محاکمه آنها در همین شعبه برگزار شد. در این جلسه متهمان بار دیگر جرم را به گردن فرید انداختند و حرف‌های گذشته را تکرار کردند. پس از پایان جلسه قاضی درنهایت دو متهم اصلی این پرونده را به اعدام محکوم کرد. این حكم در دیوان عالی كشور نیز تایید شد و قرار است این دو پسر به زودی اعدام شوند.

 کلاهبرداری میلیاردی زن از شوهر سابقش
رئیس پلیس آگاهی فرماندهی انتظامی گلستان از دستگیری زنی که با سوءاستفاده از فوت همسرش، میزان ۱۰۰ میلیارد ریال از اموال وی را با جعل اسناد به نام خود ثبت کرده بود، خبر داد. سرهنگ محمد رضا اکبری، رئیس پلیس آگاهی فرماندهی انتظامی گلستان در گفت وگو با باشگاه خبرنگاران، در تشریح جزییات این خبر گفت: هفته گذشته زنی با مراجعه به ماموران اداره مبارزه با جعل و کلاهبرداری پلیس آگاهی استان اعلام کرد که عروس سابقش با همکاری همسر جدیدش اقدام به جعل اسناد و تصاحب غیر قانونی اموال پسرش کرده‌ است. وی ادامه داد: در همین راستا با تشکیل تیمی ویژه و با هماهنگی مراجع قضایی تحقیقات در خصوص صحت و سقم موضوع آغاز شد. رئیس پلیس آگاهی گلستان تصریح کرد: در تحقیقات تکمیلی مشخص شد این زن پس از فوت همسرش، با همکاری همسر جدیدش و با استفاده از جعل اسناد ملکی و روش‌های متقلبانه 5 باب مغازه، 8 قطعه زمین و 3 واحد آپارتمان را به نام خود تغییر داده است و در حال حاضر نیز مدعی مالکیت این املاک شده است. سرهنگ اکبری افزود: پس از جمع آوری مستندات لازم و مشخص شدن ابعاد مختلف این موضوع با هماهنگی مراجع قضائی متهم دستگیر و به پلیس آگاهی منتقل شد. وی در ادامه بیان داشت: در ابتدا متهم منکر هر گونه بزه انتسابی شد اما زمانی که با مدارک محکم پلیس روبرو شد لب به اعتراف گشود. سرهنگ اکبری ادامه داد: متهم پس از اعتراف به همراه پرونده تکمیلی برای سیر مراحل قانونی تحویل مراجع قضائی شد. ارزش این املاک بالغ بر ۱۰۰ میلیارد ریال برآورد شده است.


ترياك در بار فلفل دلمه‌ای
مأموران پليس مبارزه با مواد مخدر استان فارس در بازرسي از يك دستگاه كاميون ايسوزو، 91 كيلو و 300 گرم ترياك كشف كردند. سرهنگ محمد جعفر تولايي در اين باره گفت: مأموران مطلع شدند قاچاقچيان قصد دارند مقاديري مواد مخدر را با استفاده از يك دستگاه كاميون ايسوزو به شيراز انتقال دهند. وي ادامه داد: بلافاصله اكيپي از مأموران جهت بررسي موضوع به يكي از محورهاي ورودي شيراز اعزام شد و اقدام به ايجاد ايست و بازرسي مقطعي و كنترل خودروهاي عبوري كردند. سرهنگ تولايي تصريح كرد: مأموران كاميون مورد نظر را به همراه يك دستگاه خودروی پژو 405 كه به عنوان اسكورت محموله مواد مخدر عمل مي كرد، توقيف و دو نفر را دستگير كردند. وي گفت: در بازرسي از كاميون ايسوزو 91 كيلو و 300 گرم ترياك كه در بين بار فلفل دلمه‌ای جاسازي شده بود، كشف شد.

توزیع چك پول‌های جعلی
جانشين انتظامی استان كرمانشاه از کشف 40 قطعه ايران چك جعلی و دستگيري يک متهم در اين زمينه خبر داد. سرهنگ کیومرث عزیزی، جانشین انتظامی استان کرمانشاه در گفت وگو با باشگاه خبرنگاران، در تشریح جزییات این خبر گفت: درپی کسب اخباری مبنی بر اینکه فردی اقدام به پخش اسکناس‌های جعلی در سطح شهرستان کرمانشاه می‌کند، بررسی موضوع در دستور کار ماموران کلانتری ۱۷ قرارگرفت. وی افزود: ماموران با انجام کارهای اطلاعاتی و اجرای طرح‌های مراقبتی موفق به شناسایی متهم و مخفیگاه وی شدند. این مقام مسئول انتظامی ادامه داد: باهماهنگی‌های صورت گرفته منزل متهم مورد بازدید قرار گرفت و از منزل وی ۲۵ قطعه اسکناس یک میلیون ریالی و ۱۵قطعه اسکناس ۵۰۰ هزار ریالی جعلی کشف و ضبط شد. سرهنگ عزیزی با بیان اینکه تحقیق درخصوص نحوه به دست آمدن یا چگونگی جعل چک پول‌ها کماکان ادامه دارد، گفت: پس از انتقال متهم به مقر پلیس و انجام تحقیقات مقدماتی، پرونده جهت سیر مراحل بعدی تحویل مقامات قضایی شد. جانشین انتظامی استان کرمانشاه خاطر نشان کرد: همشهریان عزیز مراقب دام کلاهبرداران و سودجویان باشند و درصورت اطلاع از اعمال مجرمانه، موارد را به صورت تلفنی یا با ارسال پیامک به سامانه ۱۱۰مرکز فوریت‌های پلیسی اطلاع دهند.

نجات جان زوج جوان
سخنگوی سازمان آتش نشانی و خدمات ایمنی شهرداری تهران از حادثه گاز گرفتگی در یک ساختمان مسکونی و نجات ساکنان خبر داد. سید جلال ملکی گفت: سه‌شنبه ستاد فرماندهی آتش‌نشانی تهران از حادثه انتشار گازCO و گاز گرفتگی در یک ساختمان 4 طبقه مسکونی مطلع شدند و بلافاصله دو ایستگاه آتش نشانی عازم محل حادثه در خیابان 17 شهریور شدند.وی ادامه داد: در یک ساختمان 4 طبقه مسکونی نشت گاز رخ داده بود و در تمام ساختمان مخصوصا طبقه چهارم این گاز گرفتگی بیشتر بود و یک خانم و آقا (30 و 31 ساله) به شدت دچار مسمومیت شده بودند که آتش‌نشانان بلافاصله ساکنان را خارج و تحویل عوامل اورژانس دادند


 2 سارق و 121 فقره كيف قاپي
با تلاش کارآگاهان پليس آگاهي کيف قاپان غرب شهر اصفهان دستگيروبه 121 فقره كيف قاپي اعتراف كردند. ستار خسروي رئيس پليس آگاهي استان اصفهان با اعلام اين خبر اظهار داشت: در پي شکايت تعدادي از شهروندان مبني بر کيف قاپي در محدوده غرب شهر اصفهان رسيدگي به موضوع در دستور کار کارآگاهان پايگاه غرب پليس آگاهي قرار گرفت. وي افزود: در اين زمينه گشت‌هاي ويژه پليس آگاهي به صورت محسوس و نامحسوس در سطح شهر فعال وموفق شدند اين دو كيف قاپ را درعملياتي غافلگيرانه شناسايي و دستگير كنند. سرهنگ خسروي گفت: در بازجويي‌هاي صورت گرفته، متهمان به 121 فقره كيف قاپي در محدوده غرب شهر اصفهان اعتراف كردند. اين مقام انتظامي به شهروندان توصيه كرد: از همراه داشتن اسناد غير ضروري در زفت و آمدها بپرهيزيد. براي انجام خريد يا عمليات بانکي، سعي کنيد به جاي حمل پول از کارت‌هاي عابر بانک استفاده کنيد. در صورت ضرورت براي عبور از مکان‌هاي خلوت، کيف دستي خود را نزديک به بدن و به سمت پياده رو نگه داريد.


 جنایتی شاید ناخواسته
قاسم پویان .وکیل متهم پرونده قتل کودک بی‌نام

هر پرونده جنایی دو طرف دارد که سرگذشت هر دو آنها در وقوع جرم تاثیر زیادی دارد. من در پرونده‌ قتل نوزاد چهار ماهه بی‌نام به‌عنوان وکیل تسخیری متهم وارد پرونده‌ شدم. وکیل تسخیری در پرونده‌هایی وارد می‌شود که متهم به‌دلیل نداشتن بضاعت مالی نتواند وکیل انتخاب کند و جرم او به‌گونه‌ای باشد که در صورت اثبات، مجازات مرگ را به‌دنبال داشته باشد. در این صورت دادگاه به‌صورت رایگان برای او وکیل انتخاب می‌کند تا از متهم دفاع کند. تبصره یک ماده ١٨٦ آیین دادرسی کیفری در این‌باره تصریح کرده است: «در جرایمی که مجازات آن به حسب قانون، قصاص نفس، اعدام، رجم و حبس ابد می‌باشد، چنانچه متهم شخصا وکیل معرفی ننماید‌ تعیین وکیل تسخیری برای او الزامی است مگر درخصوص جرایم منافی عفت که متهم از حضور یا معرفی وکیل امتناع ورزد.» من نیز در این پرونده براساس تشخیص دادگاه وکیل تسخیری متهم شدم. قسمی که حین دریافت پروانه وکالت خورده‌ایم به ما یادآور می‌شود در جهت حفظ حقوق موکل و براساس واقعیت دفاع کنیم.
وقتی حسب درخواست دادگاه وکیل متهم شدم پرونده را در شعبه ٧١دادگاه کیفری‌ استان تهران مطالعه کردم. واقعیتی که در این پرونده وجود داشت، بسیار تلخ بود.
یک‌طرف پرونده زنی جوان به‌نام شیدا بود که دوران طفولیت خود را در یتیمی و از دست‌دادن والدینش شروع کرد، در نوجوانی با مردی معتاد ازدواج کرد اما این ازدواج ناموفق بود. شیدا پس از متارکه راهی تهران شد و شغل آرایشگری را پیشه کرد. او در بی‌بندوباری کامل و در غفلت دستگاه‌های نظارتی رابطه‌ای نامشروع با راننده‌ای ناشناس برقرار کرد که حاصلش بارداری ناخواسته و تولد نوزادی پسر بود که نه پدری داشت و نه مادری که از او نگهداری کند. مادر از فرط استیصال و نداشتن جا و مکان، فرزند را برای نگهداری در ازای مبلغی ناچیز به افرادی بی‌چاره و بدبخت‌تر از خودش سپرد. پذیرندگان نوزاد خود مفلوک‌تر از مادر درمانده بودند. آنها در منطقه دروازه‌غار تهران در یک اتاق استیجاری زندگی می‌کردند و با مشکلات مالی مواجه بودند.
 جوان متهم این پرونده که دارای جسمی نحیف و اعتیاد به مواد مخدر را یدک می‌کشد برادر ناتنی زنی است که قرار بود به اصطلاح سرپرستی نوزاد را عهده‌دار شود. پای این جوان بر اثر تصادف شکسته بود و او بیکار و بدون هیچ‌گونه درآمدی، شب را به روز و روز را به شب می‌رساند، او در این مدت در خانه خاله‌اش زندگی می‌کرد تا اینکه صدای گریه‌های نوزاد بخت‌برگشته که شاید گرسنه بود یا...، این جوان را عصبانی‌ کرد و او چاره را در ترساندن آن طفل معصوم دید و ضربه‌ای به او زد که همان ضربه ظاهرا موجبات مرگ نوزاد را فراهم کرد. البته قطعا مشیت الهی بر همین بوده که این کودک با آن پشتوانه و سرنوشتی به شدت تیره و تار وارد جامعه نشود. در این میان فقر، بیکاری، اعتیاد، بی‌سوادی، عدم پایبندی به اصول شرعی و اخلاقی، طلاق و شاید نبود یا ضعف اماکن پذیرنده چنین اطفالی و... را می‌توان از علل وقوع این جنایت به حساب آورد؛ جنایتی شاید ناخواسته. امید است با بررسی علل وقوع چنین حوادثی در جهت از میان برداشتن آنها گام برداشته شود تا از تکرار این وقایع جلوگیری شود. بررسی یک پرونده جنایی
زنده‌به‌گور

مرجان لقایی: اگر پدر و مادر امیر از هم جدا نمی‌شدند، اگر پدر حمید فوت نمی‌شد، اگر مادر حضانت بچه‌ها را قبول می‌کرد و آنها مجبور نبودند تنها زندگی کنند، اگر خواهر حمید مجبور نمی‌شد بعد از ازدواج، برادرش را تنها بگذارد، اگر حمید از نوجوانی به کشیدن حشیش روی نمی‌آورد، اگر آن تصادف اتفاق نمی‌افتاد و حمید مجبور نمی‌شد برای گذراندن دوران نقاهت در خانه خاله‌اش بماند، اگر شوهرخاله آنقدر پول داشت که مجبور به نگهداری از نوزادی بی‌نشان نبود، اگر مادر نوزاد از دست ناپدری فرار نکرده ‌بود، اگر دختر فراری مجبور به ماندن در خانه مردان غریبه نمی‌شد، اگر برای تامین هزینه‌های زندگی‌اش تن‌فروشی نمی‌کرد، اگر وقتی باردار شد مسوولیت کودکش را قبول می‌کرد و آن را به خانواده‌ای فقیر نمی‌سپرد، اگر پدر کودک مسوولیت نگهداری او را به عهده می‌گرفت و اگر ده‌ها «اگر» دیگر نبود، حالا نه امیر به قتل نوزاد بی‌نام متهم بود و نه طفل چهارماهه جان باخته ‌بود.
مسوولان حراست بیمارستانی در جنوب تهران١١ اسفند سال ٨٧ به پلیس گزارش ‌دادند نوزادی چهار ماهه جانش را بر اثر خونریزی مغزی از دست داده ‌است. در این گزارش اعلام شد: «جوانی ٢٢ساله به نام امیر نوزاد چهارماهه‌ای را به بیمارستان آورد و مدعی ‌شد شیر داخل گلوی طفل پریده ‌است اما وضعیت بچه نشان می‌داد او دچار آسیب مغزی شده‌ است. وضعیت مردمک چشم، تنفس و سردی بدن کودک نشان می‌داد امیدی به زنده ماندن او نیست. نوزاد ساعاتی بعد جانش را از دست داد.»
ماموران بعد از حضور در بیمارستان و تنظیم گزارش اولیه باید برگه‌ مشخصات متوفی را تکمیل می‌کردند: نام، نام خانوادگی، نام پدر... اما این‌بار هیچ‌‌کدام از نقطه‌چین‌ها پر نشد؛ نوزاد چهار‌ماهه پسر بود، فقط همین، بدون پدر و مادر و نام و نام‌خانوادگی. امیر در بازجویی‌ها به ماموران گفت خاله‌اش از کودک نگهداری می‌کرد و هنوز نامی برایش انتخاب نکرده‌ بودند. پدر و مادر واقعی نوزاد هم معلوم نیست کجا هستند. به این ترتیب، کودک‌ بی‌نام به پزشکی قانونی منتقل شد و متخصصان بعد از انجام آزمایش‌های لازم تایید کردند او بر اثر ضربه مغزی جانش را از دست داده‌ است. امیر در اولین‌ بازجویی‌ها درباره نحوه مرگ کودک بی‌نام توضیح داد وقتی صدای گریه بچه بلند شد او عصبانی شد و چند ضربه به نوزاد زد اما بچه آرام نشد و او کودک را به گوشه‌ای انداخت، بنابراین ممکن است هنگام پرت‌کردن بچه سرش به جایی برخورد کرده‌ باشد. این جوان در مراحل بعدی، اظهاراتش را تغییر داد: «خاله‌ام و شوهرش برای خرید بیرون رفته ‌بودند، من در خانه خوابیده ‌بودم که بچه گریه کرد. خواستم به او شیر بدهم. شیشه را آماده کردم و در دهانش گذاشتم. او را بغل کرده ‌بودم. شیر را که می‌مکید یکدفعه سیاه ‌شد. پایم شکسته‌ بود و قدرت حرکت نداشتم با این وجود به سختی به خانه همسایه رفتم و کمک خواستم. همسایه گفت حال این بچه بد است او را به بیمارستان ببر. با همان پای شکسته به سمت بیمارستان رفتم؛ نمی‌توانستم تند حرکت کنم. آرام قدم برمی‌داشتم اما پایم سر خورد و به زمین پرت شدم؛ بچه ‌هم بغلم بود و با هم زمین خوردیم اما اصلا متوجه نشدم سرش به جایی خورده‌ باشد. به بیمارستان که رسیدم گفتند بچه مرده ‌است.»
امیر حالا می‌گوید: «نمی‌دانم چطور این اتفاق افتاد. قبول دارم بچه را زدم البته این کار را وقتی انجام دادم که حس کردم شیر داخل گلویش پریده و راه نفسش را بسته ‌است. بچه‌داری بلد نیستم. قبلا بچه‌ای را بغل نکرده یا به او شیر نداده بودم. فقط می‌دانستم وقتی شیر به گلوی بچه می‌پرد، پشتش می‌زنند تا نفسش برگردد، من حتی به صورتش هم زدم.»
اظهارات متهم با برخی مدارک پرونده همخوانی ندارد. نظریه پزشکی قانونی و گزارش پرستاران بیمارستان نشان می‌دهد شیر داخل گلوی بچه نپریده و او مشکل تنفسی نداشته بلکه دچار خونریزی مغزی‌ شده‌ و نسج مغزی‌اش از بین رفته‌است بنابراین پلیس احتمال داد حادثه این‌طور اتفاق افتاده که وقتی بچه گریه کرده امیر عصبانی شده، طفل را کتک زده و در این میان سر نوزاد به جایی برخورد کرده‌ و همین برخورد باعث خونریزی مغزی او شده و جانش را از دست داده اما امیر بلافاصله از کارش پشیمان شده و او را به بیمارستان رسانده است.
امیر با این فرضیه به دادسرا معرفی و درنهایت کیفرخواست قتل عمد علیه‌اش صادر شد اما در دادگاه جرمش را انکار کرد. او می‌گوید: «من با این بچه دشمنی نداشتم حتی اسمش را هم نمی‌دانستم. یک ماه بود که مادرش او را به خاله‌ام سپرده و ٤٠٠هزارتومان هم بابت هزینه پوشک داده ‌بود. مادر بچه به خاله‌ام گفته ‌بود یا بعد‌از‌این به حساب پول می‌ریزد یا جلوی در می‌آورد. وضع مالی خاله‌ام خوب نیست به همین دلیل قبول کرد از بچه نگهداری کند. به‌هر‌حال برای آنها، هم منبع درآمد بود هم اینکه یک بچه داشتند، این‌طوری بهتر می‌توانستند زندگی کنند. خاله‌ام بچه ‌نداشت. او تازه ازدواج کرده‌ بود. خاله‌ام می‌گفت مادر بچه به او گفته چون نوزاد نامشروع است نمی‌تواند او را نگه دارد. من زیاد به خانه خاله‌ام نمی‌رفتم اما چند روز قبل از این حادثه تصادف کردم و پایم شکست. باید مدتی را در خانه می‌ماندم. برایم سخت ‌بود در خانه خواهرم زندگی کنم؛ او بچه ‌داشت و خودش مشکلات زیادی داشت. به خانه خاله‌ام رفتم تا آنجا استراحت کنم. آن موقع بود که فهمیدم آنها یک بچه‌ آورده‌اند و از او نگهداری می‌کنند. من هم در آن خانه بودم و مشکلی نداشتیم تا اینکه مرگ بچه اتفاق افتاد.»
خواهر امیر که پرونده برادرش را پیگیری می‌کند، درباره اینکه بچه از کجا و چگونه وارد زندگی آنها شد، توضیح می‌دهد: «یکی از آشنایان شوهرخاله‌ام او را معرفی کرده‌ و گفته ‌بود زنی هست که بچه ‌دارد و حاضر است ماهانه پولی بپردازد تا از بچه مراقبت کنند. خاله‌ام هم این پیشنهاد را قبول کرد. مادر کودک را نمی‌شناسیم فقط می‌دانیم اسمش شیداست. وقتی برای اولین دیدار به خانه خاله‌ام رفته، گفته ‌بود نباید هیچ‌ سوالی از من بپرسید. نمی‌توانم بگویم پدر بچه کیست و چه اتفاقی افتاده است. من جوابی برای این سوالات ندارم فقط هر ماه پولی به حساب شما واریز می‌کنم تا کمک خرج پوشک و شیرش بشود. خودتان می‌دانید اسم این بچه را چه بگذارید و با او چه کار کنید. فقط مراقبش باشید. خاله‌ام که زن جوانی است قبول کرده ‌بود چون فکر می‌کرد پولی که از مادر نوزاد می‌گیرد، کمک خرجش می‌شود. آن‌طور که ما متوجه شدیم شیدا نشانی مشخصی نداشت. یکی از آشنایان شوهرخاله‌ام گفته ‌بود شیدا زمانی که نوجوان بود از خانه فرار کرده و در تهران مشغول به کار شده‌ است؛ او تن‌فروش بود و از این راه زندگی‌اش را تامین می‌کرد. بعد از مرگ بچه با دایی‌ام همه شهر را زیر پا گذاشتیم تا پیدایش کنیم. چند ماهی بود که پولی به حساب خاله‌ام نریخته ‌بود، در واقع هروقت دوست داشت پول واریز می‌کرد. جا و مکانی نداشت تا اینکه وقتی من و دایی‌ام بعد از دستگیری امیر دنبال او می‌گشتیم به صورت کاملا اتفاقی در خیابان شناسایی‌اش کردیم و به پلیس خبر دادیم. او را بازداشت کردند و به زندان انداختند تا اینکه یک نفر کفیلش شد. البته به ما گفته ‌بود کسی را ندارد، بعد که آزاد شد متوجه شدیم در زندان با چند زن آشنا شده و آنها هم شخصی را معرفی کرده‌اند تا کفیلش بشود. آن شخص هم با کارت ملی آمده و کفیل شده‌ اما حالا شیدا دوباره گم شده است و کفیلش هم می‌گوید برای رضای خدا این کار را کرده بود و حالا نمی‌داند شیدا کجاست.»
شیدا در بازجویی‌ها به ماموران گفته‌ بود نمی‌داند پدر فرزندش دقیقا چه کسی است. او چند مرد را به ماموران معرفی کرده بود اما هیچ‌یک از این افراد شناسایی نشدند. او قبل از اینکه با قرار کفالت آزاد شود، درباره زندگی‌اش به ماموران گفته‌ بود: «از نوجوانی در خیابان زندگی می‌کنم. وقتی باردار شدم یادم نیست دقیقا با چه کسی بودم البته چند ماه اول متوجه نشده‌ بودم باردار هستم. ماه چهارم بود که متوجه بارداری‌ام شدم. تصمیم گرفتم بچه را سقط کنم اما نشد. نتوانستم بر احساساتم غلبه کنم، ماه‌های آخر خیلی به من سخت می‌گذشت. آن زمان با چند زن دیگر زندگی می‌کردم و روزهای سختی داشتم تا اینکه درد زایمان شروع شد و بچه به دنیا آمد. نمی‌خواستم مثل من بدبخت بشود. دوستش داشتم؛ بچه‌ام بود و می‌خواستم خوشبخت بشود اما هیچ‌ بچه‌ای با مادر تن‌فروش خوشبخت نمی‌شود. از طریق دوستی متوجه شدم خانواده‌ای هستند که حاضرند فرزندم را قبول کنند. آن خانواده را نمی‌شناختم اما اعتماد کردم و بچه را به آنها دادم، قرار بود در قبال گرفتن پول، بچه را نگهداری کنند.»
این زن درباره اینکه چرا برای فرزندش شناسنامه نگرفته یا برای او اسمی انتخاب نکرده‌، گفته بود: «دوست داشتم نامش را فرهام بگذارم اما چون نمی‌خواستم بچه را نگه دارم اسمی برایش انتخاب نکردم، از طرفی چون پدر نداشت و من هم شناسنامه نداشتم دیگر دنبال گرفتن شناسنامه هم نرفتم.»
شیدا در ماجرای قتل فرزندش به زنای منجر به تولد طفل متهم شده‌ است اما بعد از آزادی با قرار کفالت ناپدید شد و دیگر کسی خبری از او ندارد و پرونده‌اش همچنان باز است. از طرفی این زن ولی‌دم کودک بی‌نام نیز محسوب می‌شود و غیبتش در روند رسیدگی به پرونده مشکل ایجاد می‌کرد به همین دلیل دادستان تهران به‌عنوان ولی‌قهری وارد پرونده شد و برای امیر درخواست قصاص کرده‌. درخواست دادستان بر اساس ماده ٣٥٦ قانون مجازات اسلامی است که عنوان کرده است: «اگر مقتول یا مجنی‌علیه یا ولی‌دمی که صغیر یا مجنون است، ولی نداشته باشد یا ولی او شناخته نشود یا به او دسترسی نباشد، ولی او، مقام رهبری است و رییس قوه‌قضاییه با استیذان از مقام‌رهبری و در صورت موافقت ایشان، اختیار آن را به دادستان‌های مربوط تفویض می‌کند.»
امیر حالا در زندان است. او هفته جاری محاکمه شد اما دادگاه هنوز حکمی صادر نکرده است. متهم این پرونده نیز مانند مقتول زندگی سختی داشت. پدر و مادر امیر سال‌ها قبل از هم جدا شدند و امیر از بچگی تنها بود. او درباره زندگی خانوادگی‌اش می‌گوید: «پنج سالم بود که پدر و مادرم از هم جدا شدند. ما ساکن کرمانشاه ‌بودیم. خواهرم سه‌سال از من بزرگ‌تر بود، با پدرمان به تهران آمدیم و زندگی‌مان را شروع کردیم. چند سال بعد پدرم فوت شد، من ماندم و خواهرم. با هم زندگی می‌کردیم و خرجی‌مان را فامیل می‌دادند. چند سال بعد خواهرم ازدواج کرد. فکر می‌کنم آن موقع ١٥ سالش بود. بعد از آن من خیلی تنها شدم؛ هرچند بیشتر در خانه خواهرم می‌ماندم اما او هم مشکلاتی داشت. بچه‌دار شده بود بعد هم شوهرش فوت شد. وقتی پدر و مادرم جدا شدند و ما به تهران آمدیم، به عنوان شاگرد کفاش کار می‌کردم و پول خیلی کمی می‌گرفتم. به خاطر اینکه کسی درست و حسابی بالای سرم نبود مدرسه هم نرفتم و سواد ندارم. بعد از مرگ پدرم بیشتر با فامیل مادرم رفت‌وآمد می‌کردیم. مشکلاتم در این سال‌ها کم نشده ‌بود و کم‌کم به سمت مواد کشیده ‌شدم. از نوجوانی حشیش می‌کشیدم، تنها خلافم همین بود. حالم که خیلی بد می‌شد حشیش مصرف می‌کردم. روزها سر کار می‌رفتم و وقتی برمی‌گشتم شب بود و می‌خوابیدم. هیچ تفریحی نداشتم. وقتی تصادف کردم و قرار شد مدتی را در خانه بمانم منزل خواهرم را ترک کردم و تصمیم گرفتم برای مدتی خانه خاله‌ام بمانم که این اتفاق افتاد.»
شوهرخاله امیر در یک دفتر پیک موتوری مشغول به کار است و تا قبل از حادثه مرگبار، تنها منبع درآمد خانواده، موتور و کودک بی‌نام بودند، با این حال قبول کرده‌ بود امیر مدتی در خانه او میهمان باشد. خواهر امیر می‌گوید: «نمی‌دانم چرا امیر از خانه من رفت. شاید به این خاطر که می‌دید من یتیم دارم و خودم نمی‌توانم خرج خودم را دربیاورم. وقتی نوجوان بودم ازدواج کردم و شوهرم چند سال بعد به خاطر بیماری قلبی فوت شد؛ حالا مستمری او را می‌گیرم اما بیشتر امیر به داد ما می‌رسید و پول می‌داد. وقتی که دیگر نتوانست کار کند گفت مدتی را خانه خاله می‌ماند که این اتفاق افتاد و گرفتار شد.»
پاییر سال ١٣٨٥ پرونده‌ای مشابه قتل این کودک بی‌نام در دادگاه کیفری‌ استان تهران مطرح شد با این تفاوت که قاتل کودک مادر او بود، زنی که خود را سهیلا قدیری معرفی کرده بود. این زن حاضر نبود پدر فرزندش را معرفی کند. آن مقتول نیز نوزادی بی‌نام بود که پنج ماه بعد از تولد به دست مادرش به قتل رسید. سهیلا هم زنی تن‌فروش بود که بعد از بارداری، خانه مردی را که با او زندگی می‌کرد ترک کرد و فرزندش را در یکی از مراکز بهزیستی به دنیا آورد. در آن زمان دادستان به جای پدر کودک برای متهم درخواست قصاص کرد و این حکم در سال ٨٨اجرا شد. اکنون این دومین نوزاد بی‌نام در چند سال اخیر است که به قتل می‌رسد و دادستان به عنوان ولی‌قهری، درخواست قصاص را مطرح می‌کند. امیر می‌گوید: «در دادگاه از من پرسیدند اگر پرونده به جایی برسد که دیه بخواهند آیا مالی دارم تا به دادستانی بسپرم؟ جواب من خیر بود. من هیچ ‌چیز ندارم هیچ‌کس را هم ندارم که کمکم کند. نه پدری دارم که برایم خانه‌ای بفروشد نه فامیل پولداری دارم که به من پولی قرض بدهند و نه اینکه خودم پس‌اندازی دارم اما در نهایت در دادگاه قبول کردم اگر به پرداخت دیه محکوم شدم آن را بپردازم چون وکیلم گفت ممکن است با خطر قصاص روبه‌رو شوم و در این صورت جلب رضایت دادستان به دلیل اینکه مرجع قانونی است بسیار سخت است.»
بعد از اینکه مادر نوزاد بی‌نشان با قرار کفالت آزاد شد برای همیشه خودش را از چشمان خانواده امیر دور کرد. خواهر امیر می‌گوید: «ما خیلی تلاش کردیم دوباره آن زن را پیدا کنیم. در این مدت بارها مناطقی را که می‌گفتند محل کارش است گشتیم اما پیدایش نکردیم مردان فامیل شب‌ها هم در خیابان به دنبال این زن بودند. سراغ کسی رفتیم که کفیلش شده بود. می‌گوید برای رضای خدا این کار را کرد و اصلا این زن را نمی‌شناسد و نمی‌داند کجاست، حتی می‌گوید ممکن است اسمش درست نباشد یا اینکه حالا با اسم دیگری جایی دیگر زندگی کند. او در بازجویی‌ها چند مرد را معرفی کرده‌ بود که یکی از آنها راننده تاکسی بود. سراغش رفتیم اما زیربار نرفت. گفت برایش حرف درآورده‌اند و اصلا چنین زنی را نمی‌شناسد. بعد به ما گفتند یک سوپر‌مارکتی‌ هم بوده‌، سراغ او هم رفتیم. او گفت آن زن دروغ گفته حتی منکر شد که شیدا را می‌شناسد. شیدا می‌ترسید به خاطر رابطه نامشروع زندانی شود به همین دلیل خودش را گم‌‌و‌گور کرده‌ است. ما خیلی امیدوار بودیم پیدایش کنیم. کسی از او خبری ندارد این‌طور زن‌ها اگر بمیرند هم کسی باخبر نمی‌شود.»
خواهر متهم ادامه می‌دهد: «سرنوشت من و برادرم از اول سیاه‌ بود. برادرم بچگی که نداشت جوانی هم نتوانست بکند. از وقتی زندان رفته دیگر حشیش مصرف نمی‌کند. ترک کرده و داروهای آرام‌بخش استفاده می‌کند. امیر از اول بچگی‌اش بدبختی زیادی تحمل کرد، نه مادر بالای سرش بود نه پدر؛ ما دو بچه بودیم که خودمان بزرگ شدیم.»
او می‌گوید خودش را به هر دری می‌زند تا برادرش قصاص نشود اما اگر دادستان درخواست دیه کند باز هم کار برای آنها آسان‌تر نخواهد شد: «وقتی می‌گویند دیه بده، خب بیایند وضع زندگی ما را نگاه کنند و ببینند ما از بدبختی به این روز افتاده‌ایم. اگر آدم بدبخت نباشد به‌خاطر ٤٠٠هزار تومان بچه یک زن فاسد را نگهداری می‌کند؟ برادر من می‌خواست به آن بچه کمک کند. من آن موقع خانه خاله‌ام نبودم تا ببینم واقعا کتکش زده یا نه اما خودش می‌گوید این کار را نکرده ‌است. فقط چند ضربه به صورت بچه زده تا بتواند نفس قطع‌ شده بچه را سرجایش بیاورد. او نمی‌خواسته بچه را بکشد. مگر وقتی که من و برادرم تنها در خانه مانده بودیم، پدرمان مرده ‌بود و بدبخت شده‌بودیم، کسی سراغمان آمد؟ همیشه این بدبختی‌ها برای ما بدبخت‌هاست.»
شرایط دشوار زندگی، خواهر امیر را به جایی ‌رسانده که می‌گوید شاید اگر او هم در کودکی می‌مرد برایش بهتر بود: «گفتنش سخت‌ است اما واقعیت این است که اگر من و امیر هم در بچگی می‌مردیم این همه سختی نمی‌کشیدیم. من در دادگاه متوجه شدم برادرم وکیل دارد. می‌گویند وکیل را دادگاه انتخاب کرده‌ است. او خودش سواد ندارد حتی یک کلاس هم درس نخوانده من نمی‌دانستم دادگاه برایش وکیل می‌گیرد. فکر می‌کردم همه وکیل‌ها پولی هستند به خاطر همین اصلا پیش وکیل نرفتیم. کاش همان موقع که ما بدبختی می‌کشیدیم سراغمان می‌آمدند و دادگاه وکیل برایمان می‌گرفت. باز به دیه هم راضی هستم. از کمیته امداد و چند موسسه خیریه وام می‌گیرم، هر چقدر از پول را که بتوانم می‌دهم. فقط خواهش می‌کنم برادرم را اعدام نکنند. من یک دختر و یک برادر دارم. خودم از برادرم مراقبت کرده‌ام، لباس‌هایش را شسته‌ام، برایش غذا درست کرده‌ام و با هم دعوا و آشتی کرده‌ایم. قصاص او یک بدبختی به بدبختی‌هایم اضافه می‌کند. چرا فقط امیر را محاکمه می‌کنند؟ مادر بچه چرا نباید محکوم شود؟ آن بچه را هیچ‌کس نمی‌خواست، نه مادرش نه پدرش. امیر برادر من است؛ او را به خاطر بدبختی‌هایش اعدام نکنید.»



کانال تلگرام عصر جهان



ثبت نظر

نام*
ایمیل(اختیاری)
نظر*